هدف نقش قبر گذشته ها نیست بلکه آگاهی از حقایق و ارائه اسنادی کمیاب و گاها نایاب در ریشه یابی رفتار رسانه هایی است که اکنون هژمونی اصلی رسانه های غیرحکومتی را در دست دارند. رسانه های وابسته به بیگانه به بزرگترین چالش در انجام تغییرات لازم تبدیل شده اند
مرحوم شاپور بختیار پس از دریافت کمک بزرگی از صدام حسین برای اداره چهار ایستکاه تبلیغاتی خود تعداد زیادی برنامه ساز و نویسنده و گوینده احتیاج داشت که استخدام مهاجران ناراضی ارزان هم فال بود و هم تماشا… کار و اشتغال آنهم کار “مبارزاتی” و ملی
حمایت مالی و مهم تر مطبوعاتی رادیو اسرائیل. صدای آمریکا. بی بی سی. دیگر اروپائیان و اعراب از 22 کشور مختلف در چهل سال اخیر تعداد زیادی “مبارز مطبوعاتی” وابسته برایمان ساخته که گاهی تفکیک ساده ای چون منافع و مصالح ملی از مخالفت را دشوار میکنند
تحلیل های پخش شده به فاصله چند ساعت از ایران آنهم از کسانی که در مشی سیاسی و وابستگی هیچ سنخیتی با آنها ندارند عظمت پوشش تبلیغاتی آن ها را (پس از تبلیغات حاکمیت) نشان میدهد
نسل اول مشهورترین گویندگان و تحلیلگران امروزه که (مثل علی جنتی) بازنشستگی هم ندارند همگی از جیره خواران آنروزهای بختیار هستند. طاهری میبدی نوری زاده … لابی گر دولت اسرائیل و توجیه گر دخالت خارجی…. ونسل دوم که یا متولد نشده بودند و یا کودکان کوچکی در آن زمانها بوده اند هم اکنون با تحصیلات عالیه و وجود بالاترین امکانات مالی در رادیو تلویزیون های بیگانه مشغول هستند کسانی هستند که با همین صداها از کودکی بزرگ شده و درک مرزهای خیانت و یا مبارزه در مسیر منافع ملی برایشان آسان نیست
بختیار از مطبوعات میخواست که عکس او را فقط با پرچم ایران چاپ کنند و هرچه عکس زیباتر و پرچم بزرگ تر بود منتشر کننده جایزه بزرگتری دریافت میکرد
پس از کمک خارجی به بختیار گویی ننگ و عیب دریافت کمک خارجی برای مبارزه ملی از میان رفت و اوضاع مطبوعات ما چنین شد که پرچم ایران فروختن و روی میز گذاشتن یا کفن را در آن پوشاندن در آن فراوان شد ولی متاسفانه تشخیص و مرزبندی منافع ملی با مبارزه در راستای مطامع بیگانه مرزبندی بسیار مخدوش.
نداشتن حتی یک رسانه فراگیر مستقل و منصف و همه جانبه ملی و اشاعه فرهنگ خیانت به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی دلیل وجود این صفحه است
راز مهمی که بختیار فاش نکرد امید واهی همراهی با صدام در جشن پیروزی حضور نظامی در اهواز بود ولی در این ویدیو زرنگی کرده و نمیگوید روزهای اول جنگ را کجا بوده. او به گفته اقسران عراقی در یک پایگاه هوایی نظامی در عراق (نه در بغداد) ولی اعتراف حضور وی در بغداد “پنج بار” در دو ماه اخیر هم کافی است
یک ایرانی چه دلیلی داره پنج بار در دوماه بحران پیش از جنگ به عراق بره؟
آیا سفرها زیارتی بوده؟ یا سیاسی ؟
چه تبادل نظر و همکاری های سیاسی در کار بوده آنهم در زمانی که بختیار فکر میکرده در ایران زمان انقلاب به سر رسیده و با کوچکترین بهانه ای مردم طومار جمهوری اسلامی را در هم خواهند پیچید؟
چرا در رسانه های “مخالفت” تحریکات کلامی خمینی با تاکید یاد میشه ولی از تحریکات بختیار اسمی برده نمیشود؟
بختیار و دریافت کمک شصت میلیون دلاری از صدام حسین عربستان سعودی و دیگران از زبان دکتر منوچهر رزم آرا وزیر بهداری در دولت بختیار هم رزم و دوست وی در پاریس در مصاحبه ای دوستانه با سیاوش اوستا -مهر تی وی- در پاریس
این ویدیوها پس از جنجالی که برانگیخت با وجود بیش از صدوپنجاه هزار بییننده در اکانت سیاوش اوستا از یوتوب پاک شده است و این خود نشانه ای از فرهنگ سیاسی رایج که حذف صورت مسئله را نشانه گرفته است
دلیل نپذیرفتن چمدانهای پول نقد عربستان سعودی دلیلی ملی نبود بلکه دلیل این بود که حمل آنها بصورت نقد در فرودگاه “خطرناک” بوده است
این ویدیو هم از یوتوب مصاحبه کننده پاک شده است و تنها یکی از دوستان که این بخش را در کامپیوترش ادیت کرده بود در اختیار این سایت گذارده است
آیا بختیار آنگونه که میگفت با ترور خمینی و یا اساسا با خشونت و ترور مخالف بود؟….در ویدوی بالا وابسته امنیتی اسرائیل آن روزها در تهران ادعا میکند بختیار نه تنها از وی بلکه از بسیاری از سازمانهای جاسوسی دنیا در آن زمان برای ترور خمینی در پاریس کمک خواسته بود. وی از اینکه به بختیار پاسخ مثبت داده نشده بود اظهار پشیمانی میکند بنا بر این انگیزه سیاسی نداره که در این مورد دروغ بگه
بختبار دروغ هم می گفت. استعفای دکتر بختیار از زبان عباس امیرانتظام از
سایت شخصی مهندس عباس امیرانتظام
http://www.iran-amirentezam.com/node/195
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲
متن زیر حاوی جزییاتی از توافق دکتر شاپور بختیار برای استعفا از مقام نخست وزیری در دی و بهمن سال 1357 است. این متن در پاسخ به هموطنانی که موضوع استعفای مرحوم بختیار را تکذیب نموده و آن را غیرواقعی شمرده اند در این وب سایت منتشر می شود.
این بار اول نیست که جناب آقای شریفی اظهارات اینجانب را قویا تکذیب می نمایند. قبلاً نیز در سال 2009، در نامه ای کاملا مشابه ایشان اعتراض خود را به گفته های من در Facebook منعکس کرده اند، شاید هم این تکرار همان نامه باشد. البته هرگونه اظهار نظری جهت رفع ابهامات از سوی هر شنونده یا بیننده ای مجاز بوده و هیچ گونه منع قانونی ندارد مشروط بر اینکه در چنین چالشهایی هرکدام از طرفین برای اثبات نظرات خود از مستندات استفاده کرده و حتی المقدور بی طرفی خود را در برطرف کردن تناقضات حفظ نمایند. از شنیدن نظرات ایشان نتیجه ای که حاصل می گردد از دو حال خارج نیست: یا اینجانب دچار وهم و خیال شده ام و یا ایشان عمدا و یا سهوا مصمم هستند صداقت من در تشریح وقایع و درستی گفتارم را شدیدا زیر سوال برده و بنابراین، اگر آن را مغرضانه ننامیم، خواسته اند تمامیت گفتار مرا در طی این سالها سوال برانگیز نمایند! من هیچ گونه آشنایی با ایشان ندارم و نمی توانم صحت یا سقم ادعاهایشان مبنی بر نزدیکی بسیار با مرحوم دکتر بختیار را تائید و یا تکذیب نمایم. در عین حال نمی دانم ایشان در آن دوره بخصوص چقدر در جریان فعل و انفعالات سیاسی که بین مقامات رسمی به طور کاملا محرمانه صورت می گرفت قرار داشتهاند؟ دوم اینکه اگر آقای شریفی از خود بپرسند که مطرح نمودن ملاقاتها با مرحوم دکتر بختیار از سوی من پس از سی و پنج سال چه منفعت خاصی برایم می تواند داشته باشد به جز اینکه وقایع را آنگونه که بودند روایت نمایم؟! آیا نتیجه ای که از این ادعا (ملاقات با مرحوم بختیار) به دست می آید درخشان تر و عظیم تر از نتایج تحمل سی و چهار سال بی عدالتی به منظور اثبات شرافت و صداقت و وطن دوستی ام می باشد؟ اینجانب با تمام احترامی که برای مرحوم دکتر بختیار همواره در دل داشته ام قاطعانه اعلام می کنم که انجام چنین ملاقات هایی، حتی اگر تاریخ تکرار شود نه امتیازی به اعتبار سیاسی و اجتماعی من اضافه می کند و نه از آن می کاهد. چه انگیزه ای می تواند مرا وادار به بیان ملاقات های تخیلی با مرحوم دکتر بختیار نماید؟ من بهترین دوران پختگی سیاسی خود را در کنار مرحوم مهندس بازرگان گذرانده بودم و با دلی سرشار از افتخار، همنشینی با رادمردی چون ایشان مرا بی نیاز از هرگونه همنشینی تخیلی کرده بود! به لطف خدا در این زمینه ها همیشه غنی بوده و هستم. نتیجه اینکه نیازی به ادعای واهی مبنی بر دیدار با مرحوم دکتر بختیار هرگز وجود نداشته زیرا هیچ امتیاز خاصی نه برای حیثیت سیاسی من در بر داشته و نه برای اعتبار سیاسی دولت موقت. بلکه در آن دوره حساس، که بسیاری از «ارزشها»ی امروز، «ضد ارزش» تلقی میشدند، انجام چنین دیدارهایی نه تنها می توانست به حیثیت سیاسی افرادی که در صحنه انقلاب حضورداشتند صدمه بزند بلکه می توانست بسیار هم مخاطره آمیز باشد. صد البته با توجه به سن و تجربیات من در آن زمان انجام ملاقات با مردان شریف عرصه سیاسی مانند دکتر بختیار همیشه می توانست واقعهای افتخارآمیز و به یاد ماندنی باشد. ولی دوباره سوال می کنم که ساختن قصه های دروغین از این دست واقعا مرا از چه امتیازاتی، بیش از آنچه تاکنون گذر زمان و روشنگریهای تاریخی برایم به ارمغان آورده اند، بهره مند خواهند کرد؟
آقای شریفی، هموطن عزیزمان، می توانند به هر دلیلی مخالف شخص من و یا مواضع سیاسی من باشند. علاقه و احترام که اجباری نیست! شاید هم خدای ناکرده ایشان از سوی برخی از دیگر عزیزان تشویق به خدشه دار کردن چهره سیاسی من شده باشند!؟ اما انگیزه هرچه باشد بایستی با ارائه دلیل و مدرک کافی برای اثبات هر بیانی بوده وگرنه از بار اعتباری آن خواهد کاست. من همواره تلاش کرده ام که اینگونه عمل کنم یعنی در شرح وقایع، رویدادها، خاطرات، تحلیل ها و … تا حد ممکن از مستندات بهره گیری نمایم. برخورد از نوع آقای شریفی این مثال قدیمی را در ذهن تازه می نماید: با داشتن دوستانی اینچنین (که هم اندیش و هم هدف و … باشند) انسان نیازی به دشمن ندارد (که طور دیگری می اندیشد)!
لذا توضیحات بیشتری از آنچه در آن روزها گذشت برای آگاهی تمام کسانی که به دانستن حقیقت علاقهمند هستند، چه طرفدار و چه بیطرف و چه مخالف، در ذیل ارائه میشود:
چنانچه قبلا نیز در مصاحبه به آن اشاره کردهام، من از سوی مرحوم مهندس بازرگان برای گفتگو با مرحوم دکتر بختیار، جهت قانع کردن ایشان به استعفا و همکاری برای یافتن راه حلهایی به منظور جلوگیری از تخریبها و خونریزیهایی که در آن روزها صورت می گرفت، مامور شدم که به ملاقات مرحوم دکتر بختیار بروم. در طی دوره تاریخی مورد نظر، ما بیست جلسه 2 ساعته با هم داشتیم، تاکید می نمایم که این ملاقات ها به خاطر شرایط بسیار حساس آن زمان، به طور کاملا محرمانه صورت می گرفت و مطالب مورد گفتگو نیز محرمانه میماند. بنابراین، ملاقاتها معمولا از ساعت 8 الی 10 شب (ساعات غیراداری)، در کاخ نخست وزیری انجام میگرفت. طبق توصیه مرحوم مهندس بازرگان، اولین معارفه حضوری من در جلسه به آقای دکتر بختیار توسط مرحوم دریادار مدنی صورت گرفت ولی در ملاقات های بعدی، مرحوم مدنی حضور نداشتند.
در یکی از ملاقات ها در تاریخ 7 بهمن 1357، شب هنگام به دیدار دکتر بختیار رفتم که مذاکرات قبلی را دنبال کنیم. ایشان گفتند که حاضرند برای جلوگیری از خونریزی و به منظور ایجاد آرامش در کشور، از مقام خود کناره گیری نمایند، لذا متن استعفا نامه را نوشتند و به من دادند، آنرا از طریق آقای آیت الله طالقانی به سه نفر از روحانیون که مامور رسیدگی به آن شده بودند ارائه دادم. آقایان اصلاح کوچکی در متن اعمال نموده و آنرا به من بازگرداندند تا به دست آقای بختیار رسانده و ایشان به خط خودشان متن اصلاح شده را بر روی کاغذ بیاورند.
سپس آقای مهندس بازرگان این موضوع را تلفنی به اطلاع آقای دکتر یزدی در پاریس رساندند تا ایشان آقای خمینی را متقاعد کنند که پذیرای آقای دکتر بختیار در پاریس باشند. بنابراین آقای بختیار می توانسند استعفانامه خود را راساً به آقای خمینی بدهند. و متعاقب آن مجدداً از سوی آقای خمینی به نخست وزیری برگزیده شوند. آقایان روحانیون که در جریان این استعفا قرار گرفته بودند اما بی اقدام نمانده و بلافاصله از طریق آقای اشراقی در پاریس با آقای خمینی تماس گرفتند. در این مکالمه تاکید شد که بایستی آقای بختیار اول در تهران از سمت خود استعفا دهد و پس از آن راهی پاریس گردد. این مطلب صبح روز بعد توسط آقای خمینی در یک مصاحبهی رادیویی به طور رسمی اعلام گردید و طی آن آقای خمینی صریحاً اعلام کرد که پیش از استعفا پذیرای آقای بختیار نخواهند بود. از طرفی آقای بختیار که خود را آماده پرواز نموده بود و این موضوع را به طور رسمی اعلام نموده بود، از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد. ایشان بر این باور شدند که آقای بازرگان و شخص من در انتقال صحیح مطلب صداقت نداشته و این یک بازی سیاسی بوده. البته چند روزی طول کشید تا من ایشان را دومرتبه طی ملاقات های حضوری قانع کردم که این کار به هیچ وجه از سوی ما صورت نگرفته و از ایشان تقاضا کردم مجدداً به منظور حفظ کشور و جلوگیری از خونریزی، استعفا نامه خود را مجدداً تنظیم نمایند. البته ایشان بر این نظر پافشاری می کردند که چون شاه ارتش را مسوول حفظ دولت و پشتیبانی از نخست وزیری ایشان نموده است، در صورتی که این استعفا انجام گیرد احتمال بروز واکنش شدیدتری از سوی ارتش خواهد بود و لذا اوضاع کشور وخیم تر خواهد شد. لذا من از ایشان تقاضا کردم در یک جلسه مشترک با امرای ارتش شخصاً حضور یافته و موضوع را در آن جلسه بررسی نماییم.
در آخرین ملاقاتم با مرحوم بختیار در تاریخ 20 بهمن 1357، که به منظور گفتگو پیرامون بحرانهای موجود و بررسی راهحلها صورت گرفت، علاوه بر ما دو نفر، تیمسار ارتشبد قرهباغی، تیمسار سپهبد ناصر مقدم و دکتر یداله سحابی نیز حضور داشتند. در این جلسه تلاش به عمل آمد که موضوع استعفا نهایی شود و در مورد تهیه استعفانامه از سوی دکتر بختیار گفتگوهایی به عمل آمد. در این جلسه من توضیحات قبلی آقای دکتر بختیار را در حضور خود ایشان، در جمع حاضر مطرح نمودم. ارتش قره باغی در واکنش به این موضوع یادآوری کرد که شاه در زمان ترک کشور به ایشان دستور داده اند که اوامر آقای دکتر بختیار را به عنوان نخست وزیر برگزیده ایشان اجرا نمایند. ایشان یادآوری کردند که خود را در برابر این فرمان متعهد دانسته و لذا دستورات آقای بختیار را آنگونه که ایشان صادر نمایند اجرا خواهند کرد. حتی اگر این امر در مورد تسلیم استعفا نامه دکتر بختیار به نخست وزیر جدید یعنی آقای بازرگان باشد. پیرو اعلام این نظر از سوی ارتشبد قره باغی، من به دکتر بختیار گفتم که دیگر جای نگرانی نیست و مشکلی وجود ندارد. آقای بختیار نیز قانع شده و از شخص من خواستند تا روز بعد با ایشان در مورد اقدامات بعدی تماس بگیرم. پیرو قرار قبلی روز بعد به ایشان تلفن کردم ولی ایشان تماس بعدی ما را به ظهر موکول کردند و نتیجه ای حاصل نشد. ظهر هنگام مجدداً تماس گرفتم این بار نیز موضوع گفتگو را به روز بعد موکول نمودند. بنابراین روز بعد (22 بهمن) مجدداً تماس گرفتم و این آخرین تماس تلفنی بین ما بود که طی آن آقای دکتر بختیار از من خواستند که ظهر همان روز به دیدار ایشان در دفتر کارشان بروم. من نیز اینکار را انجام داده ولی هنگام حضور در نخست وزیری با کمال تعجب دریافتم که آقای بختیار در دفترشان حضور نداشته و این خبر از طریق آقای سرهنگ منوچهری، رئیس دفتر وقت ایشان، به من اعلام شد. من جویای چگونگی امر شده و ایشان گفتند که آقای بختیار حتی بدون صرف ناهار از ساختمان نخست وزیری خارج شدند. به همین منظور مرا به اتاق ناهار خوری آقای بختیار هدایت کرده و من شخصا از نزدیک این صحنه را دیدم که غذای ایشان بر روی میز دست نخورده باقی است. من متعجب از این رویدادهای پیشبینی نشده، بلافاصله برای دیدن آقای مهندس بازرگان به مدرسه علوی رفتم و سریعاً ایشان را در جریان امر قرار دادم. آقای بازرگان در پاسخ به من گفتند که به طور همزمان ایشان هم از رفتن آقای دکتر بختیار خبردار شده اند. پس از آن آقای بازرگان از من خواستند که نزد آقای دکتر علی اکبر سیاسی رفته و همراه ایشان در جلسه بعد از ظهر همان روز راس ساعت 4 در منزل آقای مهندس کاظم جفرودی همگی حضور یابیم.
این امر صورت گرفت و در وقت موعود من به اتفاق آقای دکتر سیاسی در منزل آقای جفرودی حضور یافتیم. در این نشست آقای بازرگان، آقای یدالله سحابی، و مهندس عبدالحسین خلیلی در جلسه حاضر بودند. از سوی دیگر آقای تیمسار قره باغی و تیمسار ناصر مقدم نیز آمدند. در آنجا آقای مهندس بازرگان به من گفتند که تشکیل این جلسه به منظور دیدار فوری با دکتر بختیار بوده است. لذا همه در انتظار آقای دکتر بختیار نشستیم. پس از مدتی آقای مهندس جفرودی برای صحبت با تلفن فراخوانده شد، ایشان اتاق را ترک نمود و پس از مدتی کوتاه مجدداً به اتاق بازگشته و اعلام کردند که پشت خط تلفتی آقای دکتر بختیار بودند و به ایشان گفته اند که حضورشان در آن جمع با توجه به شرایط موجود امکان پذیر نبوده ولی پیرو توافق قبلی، استعفا نامه خود را به آنجا ارسال خواهند نمود. مدتی بعد فردی از طرف آقای دکتر بختیار نامه مورد نظر را آورد و آقای مهندس جفروی آن را شخصا به آقای بازرگان تحویل دادند. آقای مهندس بازرگان موضوع را با دکتر سحابی، مهندس جفرودی و اینجانب در میان گذاشتند بدون اینکه آقایان قره باغی و مقدم مطلع شوند. متن استعفانامه مورد اصلاح کوچکی قرارگرفت و سپس مقرر گردید آقای مهندس جفرودی آن را به دست آقای بختیار برساند. این امر نیز صورت گرفت و آقای دکتر بختیار متن نهایی شده را با خط خود نوشته و نهایتاً از طریق آقای جفرودی برای آقای مهندس بازرگان ارسال نمودند.
خلاصه اینکه این استعفا نامه نهایی در اختیار آقای مهندس بازرگان که دیگر در آن زمان به عنوان نخست وزیر دولت موقت تعیین شده بودند قرار گرفت و در دست ایشان باقی ماند.
این فشرده ای بود از آنچه من از آن ملاقاتها طی آن روزها به یاددارم. متاسفانه افرادی که در این نامه به آنها اشاره کرده ام همگی به دیار باقی شتافته اند. لذا نمی توانند شاهدی بر صحت این رویدادها باشند. اما اسناد و مدارک ثبت شده و اعترافات امرای ارتش در دادگاه های انقلاب کاملا صحت و درستی صحبتهای مرا تایید می کند حتی با اشاره به جزییات. در این مدارک به روشنی به نقش اینجانب در ارتباط بین آقایان بازرگان و بختیار و همچنین موضوع استعفا، و جلسه در منزل آقای جفرودی و… اشاره شده است.
مدرک شماره یک: نامه اینجانب از داخل زندان به عموم مردم ایران در سال 1358، که در روزنامه اطلاعلات مورخ 18 بهمن 1358 به چاپ رسیده و نسخه اصلی روزنامه را به ضمیمه به حضور ارسال می کنم.
مدرک شماره دو: مطالب مرتبط با استعفای دکتر بختیار، در کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران» نوشته آقای مرحوم سرهنگ غلامرضا نجاتی نقل شده است (جلد دوم، صفحه 397، بخش چهارم توافق بختیار برای کناره گیری)
جهت اطلاع بیشتر از جزییات، و مشاهده منابع مستدل در این رابطه به صفحه زیر مراجعه نمایید. این مطلب صرف نظر از کلمات معمول در حوزه از جلد دوم کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران» نوشته آقای مرحوم سرهنگ غلامرضا نجاتی نقل شده است.
http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/5106
به منظور سهولت در یافتن موارد مورد نظر، قسمتی از متن را برای شما ذکر میکنم:
بخش چهارم توافق بختیار برای کناره گیری
تماس و مذاکره با بختیار به منظور قانع ساختن او برای کناره گیری، در روزهای بعد از بازگشت امام خمینی به ایران ادامه یافت. این مذاکرات، نخست بنابر سابقه دوستی و همکاریهای گذشته که بین مهندس بازرگان و دکتر بختیار وجود داشت، شروع شد. شورای انقلاب این مذاکرات و تماسها را تصویب کرده بود.سپهبد ناصر مقدم نیز در ترتیب دادن ملاقاتها فعال بود.در همین اوان، گفتگوهایی بین ارتشبد قره باغی و مهندس بازرگان و دکتر ید الله سحابی، به منظور جلوگیری از برخورد نیروهای مسلح و مردم جریان داشت.
به گفته مهندس بازرگان، بختیار می دانست که قادر به مقابله با انقلاب نیست.وی، همچنین این نکته را درک کرده بود، که زمامداری او، دیری نخواهد پایید و قصد داشت آبرومندانه کناره گیری کند. بختیار یک بار، ضمن مذاکره با مهندس بازرگان گفته بود «نمی خواهم به هر قیمتی که هست بر سر کار بمانم.» موضع ارتشبد قره باغی نیز حفظ نیروهای مسلح بود، از برخورد نظامیان با مردم ناراحت بود و می گفت «ارتش نگهبان و مدافع استقلال مملکت است و نباید مورد نفرت مردم قرار گیرد…» (28)
دکتر بختیار بعد از انتصاب مهندس بازرگان به نخست وزیری دولت موقت، در مذاکراتش با دکتر ید الله سحابی، ارتشبد قره باغی، سپهبد مقدم و امیر انتظام، سعی داشت این طور وانمود کند که نمی تواند ارتش را متوقف کند.قره باغی و مقدم نیز می خواستند بگویند، ارتش در اختیار بختیار نخست وزیر است.با این حال، بختیار قانع شده بود در جلسه روز 20 بهمن، که شرح آن خواهد آمد، کناره گیری کند.
«…قرار جلسه بعد، عصر روز 20 بهمن بود، ولی در آن روز جلسه را به روز یکشنبه 22 بهمن موکول کرد و یک مرتبه ساعات حکومت نظامی را از ساعت 10 شب به 4 بعد از ظهر تقلیل داد [….] صبح یکشنبه 22 بهمن به دفتر مهندس بازرگان تلفن کرد و گفت امروز چهار بعد از ظهر (یعنی یکشنبه 22 بهمن، 4 بعد از ظهر) خواهد آمد و استعفا خواهد داد، ولی تصمیم روز یکشنبه باعث شد که ارتش منهدم گردد.» (29)
جلسه بعد از ظهر 22 بهمن
ترتیب گردهمایی بعد از ظهر روز 22 بهمن، برای بحث درباره استعفای دکتر بختیار، در منزل مهندس جفرودی، از پیش فراهم شده بود.شرکت کنندگان در این جلسه عبارت بودند از:
مهندس مهدی بازرگان (نخست وزیر دولت موقت)، دکتر ید الله سحابی (استاد سابق دانشگاه و وزیر مشاور)، دکتر علی اکبر سیاسی (رئیس سابق دانشگاه تهران)، مهندس عبد الحسین خلیلی (رئیس سابق دانشکده فنی)، مهندس جهانگیر حق شناس (وزیر راه کابینه دکتر مصدق)، مهندس عباس امیر انتظام (معاون نخست وزیر در دولت موقت) و مهندس کاظم جفرودی (سناتور سابق) .
در این گردهمایی، مهندس جفرودی واسطه و رابط بود.بختیار استعفا می داد و برای جلوگیری از برخورد افراد نیروهای مسلح با مردم و بازگشت آنها به سربازخانه ها، تصمیم گرفته می شد، ولی با اعلام همبستگی ارتش، و برخورد شدید مردم با نیروهای انتظامی وارتش، بختیار در جلسه حضور نیافت و ارتباط با او قطع شد.به بیان دیگر، عصر روز 22 بهمن انقلاب پیروز شده بود و برخلاف انتظار و خواست دولت بازرگان و شورای انقلاب، با حمله گروههای مسلح به پادگانهای نظامی، ارتش متلاشی گردید.
ارتشبد قره باغی، ماجرای گردهمایی بعد از ظهر 22 بهمن را بدین شرح نقل کرده است:
«…در حدود ساعت 5 بعد از ظهر بود که آقای مهندس جفرودی تلفن کرد و اظهار داشت: آقایان منتظر تیمسار هستند.به سپهبد حاتم گفتم: من، بعد از خاتمه جلسه به ستاد بزرگ خواهم آمد و با سپهبد مقدم از ستاد نیروی زمینی (لویزان) حرکت کردیم. وقتی وارد محوطه خانه شدیم، آقای مهندس جفرودی در مقابل ساختمان منتظر بود.وی اظهار نمود: «قبل از اینکه نزد آقایان برویم، اجازه بفرمایید من چند کلمه مطلب خصوصی دارم و ما را به اطاق دیگری راهنمایی و اظهار کرد: اگر قدری تلفن دیر شد، علتش این است که با آقای دکتر بختیار مشغول مذاکره بودیم.ایشان استعفای خودش را نوشته و فرستاده، ولی هنوز در متن آن توافق نشده است.دو نوع استعفا تهیه شده، یک متن را آقای بختیار نوشته، دیگری را هم آقایان تنظیم کرده اند.متن را برده اند نزد آقای بختیار، به هر صورت مطمئن هستم که توافق حاصل می شود…» (31)
آقای جفرودی اظهار نمود: آقایان منتظر هستند، و من سپهبد مقدم را به سالن پذیرایی راهنمایی کردم.با ورود به سالن، تعجبم بیشتر شد، زیرا من که بنا بر اظهار آقای جفرودی و خود آقای بختیار فقط قرار ملاقات با آقای بختیار و بازرگان را داشتم، با عده دیگری که هیچ گونه آشنایی با آنها نداشته و از حضورشان در آنجا بی اطلاع بودم روبه رو شدم. (32)
باری، آقای مهندس جفرودی حاضرین را معرفی کرد […] آقای بازرگان اظهار کرد: ارتش ایران و افسران ارتش مورد احترام همه ملت ایران هستند.سپس سؤال نمود: ارتش از دولت موقت پشتیبانی می کند؟ جواب دادم ارتش بی طرفی خود را اعلام کرده است […] سپس اظهار کردم: در ستاد نیروی زمینی که بودم گزارشات حاکی بود که از صبح امروز آشوبگران به سربازخانه ها و مؤسسات نظامی حمله می نمایند […] برای جلوگیری از خونریزی بیهوده، لازم است اعلامیه ای صادر و مردم را از تجاوز به این اماکن، شدیدا منع نمایید.آقایان بازرگان و سحابی، ضمن تایید اظهار نمودند: مطمئن باشید همین الآن اقدام خواهیم کرد که هر چه زودتر چنین اعلامیه ای داده شود، تا کسی به تاسیسات نظامی حمله ننماید […] آقای بازرگان اظهار نمود: نیروهای مسلح از لحاظ برقراری امنیت لازم است به ما کمک کنند.گفتم شورای عالی ارتش برای جلوگیری از ادامه خونریزی بیهوده و حفظ تمامیت وحدت نیروهای مسلح، به منظور امکان حفظ امنیت داخلی و استقلال کشور، تصمیم به اعلام بی طرفی گرفت…
در این موقع، شخصی وارد شده، به گوش آقای جفرودی چیزی گفت، ایشان از سالن خارج شد و در مراجعت کاغذی را با خود آورده و به آقایان سیاسی و بازرگان نشان داد، و آهسته با هم صحبت می کردند.با اظهارات قبلی آقای جفرودی، معلوم بود که استعفانامه آقای بختیار است….» (33)
برای من همچنان یک سوال باقی می ماند که چگونه آقای شریفی عزیز انتظار دارند بدون آنکه سمت حساسی در صحنه سیاسی آن روزها داشته باشند، از یک سری موضوعات بسیار محرمانه که بین آقایان دکتر بختیار، مهندس بازرگان و معدود افراد دیگر و اینجانب به عنوان فرد مورد اعتماد آقای بازرگان، باخبر بوده باشند.
درجایی که بسیاری از افراد دولت موقت و اعضای نهضت آزادی هم در جریان این مذاکرات قرارنداشتند، آگاهی آقای شریفی از یک سری از جزییات تا حدی تعجب براگیز می باشد.
در پایان تاکید میکنم که شخصاً هیچ گله ای از آقای شریفی ندارم، ایشان می توانند مثل همه هموطنان عزیز، می توانند نظرات متفاوت، مثبت و منفی خود را نسبت به تحولات، جریان ها و افراد حاضر در آن دوره پرآشوب و بحث برانگیز بیان کنند. اما آنچه با قاطعیت کامل اعلام میکنم این است که برخلاف پندار کاملا غلط ایشان مبنی بر هدفمند بودن من برای بزرگنمایی خود، هرگز به دنبال چنین نمایشی نبوده و نیستم، آنچه بیان می کنم جهت روشنگری و آشنایی نسل جدید با حقایق تاریخی آن دوران است.
نوشته ای مستند از محمود دلخواسته در سایت اینترنتی گویا
(بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول
در اين جا تلاش داريم به استناد مدارک و شواهد موجود، بخش هايی از زندگی سياسی دکتر شاپور بختيار را که در سرنوشت انقلاب ايران موثر بوده است بررسی تا حد امکان عينی کنيم. هدف نهايی از اين تحقيق اين است که تاريخ انقلاب تا سر حد امکان شفاف تر بيان شود، زيرا ادامه جنبش تاريخی ملت ايران برای کسب استقلال و آزادی منوط به اين امر است
نامه هفتم شهريور ۱۳۵۶، سالی قبل از انقلاب، آقای بختيار به آقای خمينی: “…واکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن مبارزات و ايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه هدايت و حمايت فرمايند.”
۱. وطن انديشی از نوع ايرانی پيش از ورود به بحث در باره ابعاد مختلف زندگی سياسی آقای شاهپور بختيار و تأثيری که بر وضعيت کشور داشته است، يک نکته حساس تاريخی-فرهنگی شايسته يادآوری است. در شرايط ايران امروز، يک دريافت شايد ديگر نيازی به شرح و بسط آکادميک چندانی نداشته باشد؛ روابط و مناسبات شکل گرفته کنونی در عرصه عمومی و حتی خصوصی ايرانيان (با تأکيد بر نقش رژيم استبدادی موجود) به گونه ای در حال پيشروی است که هر لحظه بر ميزان تخريب روح و جسم هموطنانمان افزوده می شود. کسانی که برای مثال در شهرهای بزرگ و آلوده ای مانند تهران می زيند معنای اين مرگ تدريجی را بهتر درک می کنند. پرسيدنی است در برابر اين ساختار ويرانگر که دارای عناصر پرشمار ضد ايرانی و ضد دينی است (۱)، چه می توان کرد؟ پاسخ کوتاه به اين پرسش اين است که فقط با حضور و استقرار يک مردمسالاری مبتنی بر مشارکت عمومی می توان از اين شر روزمره خلاص شد. به بيان ديگر، در اين مسير هيچ راه حق مدارانه ای جز فعال شدن وجدان عمومی و عمل از طريق خود مردم وجود ندارد. هيچ راه ميان بر خارجی وجود ندارد چرا که ايرانيان از جمله ملتهايی هستند که رفتن به سوی قدرتهای خارجی را تحمل نمی کنند. وجود اين نوع استفلال طلبی آرمانی و مليت خواهی نزد ايرانيان نشانه ای قوی بر استمرار وجدان تاريخی نزد ايرانيان است و بايد ارج نهاده شود و گرنه به دليل موقعيت ايران، از جمله “در چهارراه حوادث جهانی قرار داشتن”، اثری از ايران باقی نمی ماند تا اکنون در باره چگونگی تحول آن از استبداد به مردمسالاری به بحث نشست. اين وجدان، سرشار از ويژگيهای ايرانيتی است که همان قدر که تداوم وطن را در اين تاريخ پرحادثه ممکن کرده است، رفتن به طرف انيران و سر به خدمت قدرتها قرار دادن را امری نابخشودنی کرده است. شايد يکی از اصولی که وطن انديشی ايرانی را از ناسيوناليسم عرب متمايز می کند، همين است که در ناسيوناليسم عربی برای تغيير در داخل، دست خدمتکاری به بيگانگان دراز کردن امری عادی است، ولی در وطن خواهی ايرانی، اين روش، روشی اهريمنی پنداشته می شود و جز خيانت نام ديگری بر خود نمی تواند بگيرد. کافيست نگاهی کوتاه به قهرمانان و ضد قهرمانان موجود در فرهنگ مردمی، به ويژه در شاهنامه، انداخته شود تا متوجه اين امر تاريخی و حساس شد که؛ يکی از اصلی ترين محکهای سنجش که ايران را از بسياری از فرهنگهای قومی و قبيله ای در منطقه جدا می کند، همانا در استقلال عمل کردن است. می توان پرسيد ايرانيان بر چه اصل راهنمايی وجدان يافته اند که تا اين حد به ارزش استقلال واقف شده اند؟ برای پاسخ روشن به اين پرسش خوب است به گفتار ها و کردارهای الگوهای اين نوع تفکر و منش در همين دوره معاصر مراجعه کرد؛ به مدرس، به مصدق، به تختی و به شهيد فاطمی برای مثال. روشن است که موازنه عدمی، اصل راهنمای اين نوع وطن خواهی ايرانی است، در چنين موازنه ايست که در فضای رشد، گفتارها و کردارها توحيد می جويند و مستقيم به درون وجدان تک تک آدمها نفوذ می کند. زيرا هر انسانی در شرايط طبيعی از زورگويی و زورشنوی مشمئز می شود. پيروزی رهبرانی چون مصدق بر اساس همين وجدان تاريخی قابل تفسير است و اينچنين است که حتی شکستهای مقطعی نيز برای آنان به پيروزی تاريخی بدل می شود و نام آنها جاودانه می شود. قهرمانان آزادی واستقلال ايران همگی در پايبندی به اصول و ضوابط ايرانيت بوده است که به صورت پهلوانان محبوب تاريخ وطن تبديل شده اند. باز نگاهی به تاريخ معاصر می تواند شاهدی برای درستی اين نظر باشد: مجاهدين خلق که قبل از رفتن به عراق محبوبيتی وسيع در بين نسل جوانان انقلابی داشتند و به عنوان انسانهايی آرمانگرا شناخته می شدند، از زمانی که دست از ويژگی ايرانيت شستند و به قول مصدق موازنه اشان را مثبت کرده، به دنبال قدرت و اصل قرار دادن منابع سلطه رفتند و بر اين مبنا عمل کردند که هدف وسيله را توجيه می کند، اعتبار خود را نزد اکثريت مطلق مردم ايران از دست دادند. آنها در واقع با روی آوردن به خشونت گری و افتادن در دامن صدام، عهد ملی ايرانيت (=استقلال) را نقض کردند و برای سرنگونی مستبد درونی به خدمت دشمن خارجی در آمدند. صد البته که با اين کارشان چه زود در تخريب خود تا حد مرگ پيش رفتند. با اين روشی که سازمان برگزيد، ادامه فعاليتهايش تا به امروز، جز از طريق سانسورهای فرقه ای، برپايی نظام تحميق و اطاعت کور به هواداران و البته به يمن تزريق دلارهای کانونهای قدرت در خارج نبوده است. و اگر نبود وابستگی به بيگانگان، ادامه همين زندگی برزخی هم ناممکن می نمود. آری اينگونه بود که با يک چرخش و با نقض استقلال که در واقع توهين به وجدان تاريخی ملت بود، آن نيروی محبوب ۵۷ تا ۶۰ به تشکلی منفور در نزد جمهور مردم ايران بدل شد. نمونه های تازه تر گسستن از اين ويژگی ايرانيت را می توان بعضاً در ميان بعضی از مدافعان سرسخت ولايت فقيه در دهه ۶۰ جست که مدتی است در حالی که به آمريکا پناه آورده اند، در نکوهش انقلاب ۵۷ و در تقليل ارزش استقلال تبليغ می کنند. چنين گسستی اغلب با توجيه اسطوره جهانی شدن، درک مبهمشان از اين نظر، و از بين رفتن مرزها و ارزشهای ملی انجام می شود. بنابراين، نظر به بافت فرهنگی ای که ايرانيان در پشت ذهن با خود حمل می کنند، دست دراز نکردن به بيگانه لازمه هر عمل سياسی موفقی است. جنبش عمومی در ايران وقتی پديدار می شود که نيروهای جانشين در استقلال و آزادی عمل کنند، يعنی در پيوند مستقيم با عناصر ايرانيت قرار داشته باشند. جنبش رهايی ايران از استبداد امروزی بدون آگاهی دقيق از تاريخ وطن و خصوصاً تاريخ معاصر ناکام خواهد ماند. اهميت اين آگاهی از اين جهت مورد تاکيد است که هر جنبشی در يک کانتکست تاريخی خاص انجام می گيرد و اصول راهنمای خاص خود را دارد واگر اين کانتکست درست شناخته و تحليل نشود يا جنبش را به تأخير می اندازد (همان گونه که همينک انداخته است)، و يا بر اساس اصول راهنما و اهدافی انجام می گيرد که با ويژگيهای ايرانيت در تضاد است و بنابراين مانع عمومی شدن جنبش می شود و به همين دليل امکان سرکوب گسترده آن را برای رژيم فراهم می کند. حال پس از بيان اين مقدمه به موضوع تحقيق بر می گرديم.
۲. مسئله ای به نام بختيار تحليل همه جانبه زندگی سياسی دکتر شاپور بختيار می تواند کمک خوبی به درک بخشی از زوايای تاريک تاريخ معاصر ما باشد. زندگی سياسی وی به ويژه نقشی که در زمان نخست وزيری اش در اوج انقلاب به عهده گرفت ونيز نقشی که در تحولات بعدی، چه در جريان کودتای نوژه و چه در رابطه با حمله عراق به ايران، بازی کرد اهميت تاريخ پژوهانه بالايی دارد. وی از جمله مردان سياسی بارز مخالف رژيم جمهوری اسلامی پس از انقلاب است. اين هم البته از بختياری اوست که به علت تنفر و انزجاری که در ميان اقشار مختلف مردم نسبت به اوضاع کنونی کشور و نظام حاکم پديد آمده است و به دليل اعمال سانسور شديد از سوی رسانه های عمومی در انعکاس واقع نگرانه وقايع پس از انقلاب، فضايی برای هواداران وی ايجاد شده است تا به قول معروف از آب گل آلود ماهی گرفته و از ايشان تصوير يک قهرمان مستقل وطن خواه، «ضد آخوند» و هوادار آزاديها ارائه کنند. اين نويسنده بر خلاف نظر بعضی از منتقدان ايشان که رگه هايی از وجود روحيات واقعی ملی گرايانه در ذهنيت وی سراغ می گيرند، بر اين نظر است که اين عمل و رفتارهای خارجی وی است که بايد معيار ملی بودن يا نبودن وی قرار گيرد. زيرا که عمل، امر واقع می باشد در حاليکه نظر امريست سابجکتيو که هم می تواند درست باشد و هم غلط و در هر دو حال پايه ای مستحکم برای کاری تحقيقی نمی تواند باشد. در همين رابطه است که در اينجا تلاش داريم به استناد مدارک و شواهد موجود، بخشهايی از زندگی سياسی وی را که در سرنوشت انقلاب ايران موثر بوده است بررسی تا حد امکان عينی کنيم. هدف نهايی از اين تحقيق اين است که تاريخ انقلاب تا سر حد امکان شفاف تر بيان شود، زيرا ادامه جنبش تاريخی ملت ايران برای کسب استقلال وآزادی منوط به اين امر است.
۳. بختيار و نخست وزيری در کنفرانس گوادالوپ، جيمی کارتر به اطلاع رهبران غرب رساند که دولت ايشان به اين نتيجه رسيده است که کار حکومت شاه تمام و تصميم بر اين گرفته شده که حکومت نظامی جايگزين شاه شود. (۲) بعد از اينکه سنجابی رئيس جبهه ملی و غلام حسين صديقی پيشنهاد شاه را برای نخست وزيری نپذيرفتند، اين موقعيت به شاهپور بختيار پيشنهاد شد، که ايشان فورا و بدون مشورت با رئيس جبهه و ديگر اعضای جبهه آن را پذيرفت. (۳) داستان از اين قرار بوده است که آقايان سنجابی و صدسقی چون شاه با شرايط آنها موافقت نکرده بود، اين سمت را نپذيرفته بودند و بختيار در حالی که نخست وزيری را بدون اطلاع آقايان پذيرفته بود ريش سفيدان جبهه را دور هم جمع می اورد تا بدون آنکه اين پذيرش را با آنها در ميان بگذارد از نظر آنها در رابطه با چنين پيشنهادی مطلع شود و البته همانجا متوجه می شود که تمامی آنها موافقت آقای خمينی را شرط واجب پذيرش می دانند و قرار می شود که آقای سنجابی با پاريس تماس بگيرد. ولی قبل از چنين اقدامی، بختيار بعد از ظهر همان روز نخست وزير شدن خود را اعلام و جبهه ملی ساعتی بعد در عين ناباوری به سبب اين اقدام خودسرانه و روابط و موافقتهای پنهانی وی با شاه او را از جبهه اخراج می کند. (۴) بختيار آنچنان در سودای قدرت به سر می برد که اصلا متوجه نشده بود که نصب ايشان به عنوان نخست وزير فقط به اين علت انجام گرفته شده بود تا ظاهری قانونی برای خروج شاه پديد آيد و به قول ويليام سوليوان، سفير وقت آمريکا، دولت ايشان چيزی جز برگ انجيری برای پوشاندن واقع موضوع که همان خروج شاه بود نبود. ولی آقای بختيار بر اين باور شده بودند که با خروج شاه خواهد توانست رهبری انقلاب را بدست گرفته و به قول خودشان آنرا از دست آقای خمينی بدزدند. ناباوری و شگفت زدگی سفير آمريکا هنگام شنيدن سخنان بختيار آنقدر بود که در گزارش خود به واشنگتن، آقای بختيار را دون کيشوتی زندانی خيالات خود دانست: «اگر چه در نتيجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختيار جز برگ انجيری (۵) که به شاه اجازه می داد که با رعايت قانون اساسی ايران را ترک کند، نيست، بسيار متعجب شدم زمانی که ديدم که نخست وزير جديد خود را به گونه ديگری به حساب می آورد. او با هيجان در مورد نقشه اش که دزديدن انقلاب از دست آيت الله بود سخن می گفت. او بر اين نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ايرانيان را در تسخير خود در آورد…من به سخنان او در نهايت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگويم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختيارگزارش کرده و گفتم که بختيار دارای شخصيتی دون کيشوت گونه است و به نظر می آيد که اصلا نمی فهمد که با ورود آيت الله و همراهانش، دولت ايشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.» (۶) البته ايشان بزودی همفکری درداخل دولت آمريکا، برژينسکی، پيدا کرد که معتقد بود که بايد با انقلابيون با مشت آهنين برخورد کرد. (۷) و در اين رابطه مشغول آماده کردن نيروهای نظامی برای ايجاد برخورد بين نيروهای مسلح و انقلابيون شدند. (۸) و برابر خاطرات سفير در ملاقاتهای مداومی که بين آقای بختيار و آقای سوليوان صورت می گرفت، آقای بختيار هنوز کاملا بريده از واقعيت، قصد سرکوب انقلاب را با استفاده از نيروی نظامی داشت: «من در ملاقاتهای مکرری که با بختيار داشتم با شگفتگی تمام می شنيدم که ايشان از قصد خود از مقابله با انقلاب و پراکنده کردن و به هرز بردن آن با حداقل استفاده از نيروهای نظامی را دارد.» (۹) و البته به نظر می رسد که شاه نيز تحت تاثير تلقينات اردشير زاهدی به همين نظر رسيده بود. (۱۰) و به همين علت آنقدر سفر خود را به آمريکا به تاخير انداخت تا آنکه با تغيير شرايط، دولت کارتر به اين نظر رسيد که ورود شاه به آمريکا مخالف منافع دولت آمريکاست و سرگردانی شاه آغاز شد. البته کسی که در آن زمان زندگی کرده و حتی قدری در انقلاب شرکت کرده باشد خوب متوجه می شود که در آن شرايط که ملتی با چنان عزمی، که دنيايی را خيره خود کرده بود، تصميم به سرنگونی سلطنت وابسته گرفته بود، آن تدارکات آقای بختيار برای دزديدن رهبری انقلاب، سرکوب کردن و به هرز بردن آن ، به گفته سوليوان، تنها از يک ذهنيت دن کيشوتی می توانست صادر شود. با اين وجود در آغاز آقای بختيار برای آنکه نشان دهد که مشروعيت خود را نه از شخص شاه که از مردم گرفته است، پيش شرط خود را برای پذيرش پست نخست وزيری، گرفتن رأی اعتماد از مجلس شورای ملی اعلام می کند. اين اقدام با توجه به صوری بودن ماهيت انتخابات و دخالت مستقيم ساواک در واقع انتصاباتی بود در شکل انتخابات. به دليل وابستگی مطلق مجلس به منويات همايونی، جز يک ژست سياسی صوری نبود. به اصطلاح، ذات نا يافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش! با اين وجود، بختيار به خوبی آگاه بود که بايد به گونه ای کار خود را شروع کند که حکايت از جديت و استقلال نسبی او در مقابل شاه کند. زيرا بدون چنين تصويری از ايشان در ذهن مردم، هيچ شانسی برای ادامه کار نمی توانست داشته باشد. بنابراين، از اولين مواد برنامه دولت پنج وزيره او (۱۱)، لغو سانسور مطبوعات ونيز انحلال ظاهری ساواک بود. ولی مهمترين حرکت سياسی ايشان که با موافقت قبلی آمريکا انجام شده بود، و اصلا دولت آمريکا در رابطه با اين عمل بود که نخست وزيری ايشان را معنی و تعريف کرده بود، به مرخصی فرستادن شاه بود. البته اين حرکت سياسی از خواسته های اصلی و تبعی شرکت کنندگان در انقلاب نيز می بود، هرچند خواسته اصلی ملت همان سرنگونی نظام سلطنتی بود که ايشان برای حفظ آن قسم خورده بودند. بنابراين مشخص بود که اکثريت مردم او را آخرين مانع رسيدن به مقصود می دانستند. گفتنی است دوازده روز پيش از خروج شاه، ژنرال هويزر، معاون پيمان ناتو، بدون اجازه شاه و بختيار و بدون طی مراحل قانونی سفر به طور ناگهانی وارد ايران شد و فرماندهان ارتش را مستقيما تحت فرمان خود قرار داد. سکوت رضايت آميز بختيار در مقابل اقدامات اين ژنرال آمريکايی، از ميزان استقلال وی حکايت می کرد. تنها عکس العملی که در اين هنگام بروز کرد شايد از سوی خود شاه بود که از تيمسار قره باغی پرسيد: «آيا هيچ می دانيد که آنها (آمريکا) درپی انجام چه کاری هستند؟» (۱۲) لازم به ذکر است که آقای بختيار بعدها سعی کرد نه تنها خود را از اصل موضوع کاملا بی اطلاع نشان دهد، بلکه آن را بی اهميت جلوه می دهد: «در مدتی که من آنجا بودم، اطلاع نداشتم يک ژنرال آمريکائی بنام هويزر به ايران آمده، و برايم مهم نبود که يک ژنرال آمريکائی آمده باشد…» (۱۳) وی هر گونه تماسی بين خود و او را تکذيب می کند: «می توانم چيزی را که به جرات بارها گفتم، تکرار کنم که حتی يک مرتبه نه با تلفن نه حضوری نه با يادداشت، هيچ قسم تماسی با اين ژنرال آمريکائی هويزر که به ايران آمده بود پيدا نکردم» (۱۴) همه اينها در حالی است که بعداً مقامات آمريکايی وجود چنين تماسهايی را تاييد کردند. برای مثال، آقای هادينگ سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا در ۱۸ بهمن ماه ۵۷ بعد از مراجعت ژنرال هويزر از ايران به آمريکا چنين گفت: «روز دوشنبه کارتر به اتفاق سايروس ونس وزير امور خارجه و هارولد براون وزير دفاع با ژنرال رابرت هويزر که پس از يکماه اقامت در تهران به واشنگتن بازگشت، گفتگو و تبادل نظر کردند، ژنرال آمريکائی در اين مدت با شاهپور بختيار و فرماندهان نظامی ايران ديدار و گفتگو کرده است.» (۱۵) آقای بختيار در حالی خود را از آمدن هويزر بی اطلاع نشان می دهد که در همان زمان نه تنها خبرگزاريها خبر ورود هويزر را در جهان منتشر کرده بودند، بلکه هدف اوليه دولت آمريکا را نيز از ورود او گزارش کرده بودند. از جمله روزنامه اطلاعات در همان وقت از قول خبرگزاری فرانسه چنين گزارش می کند: «واشنگتن – خبرگزاری فرانسه؛ سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا امروز گفت ژنرال رابرت هويزر معاون فرماندهی نيروهای آمريکا در اروپا، مدت اقامت خود را در تهران تمديد کرده است که ارتش ايران را به پشتيبانی از شاپور بختيار ترغيب کند. ژنرال آمريکائی پنجشنبه گذشته در چهارچوب تلاشهای آمريکا برای پشتيبانی از دولت جديد بختيار و همکاری با وی وارد تهران شده است.» (۱۶) و چند ماه بعد آقای ابراهيم يزدی در تاريخ ۱۵ مردادماه ۱۳۵۸ متن پيامهای مبادله شده ميان آقايان کارتر و خمينی را فاش کرد و معلوم شد که همزمان با تشکيل دولت آقای بختيار يعنی ۱۸ ديماه ۱۳۵۷ (۸ ژانويه ۱۹۷۹) آقای کارتر از طريق رئيس جمهوری فرانسه به وسيله دو نفر پيامی به آقای خمينی فرستاده و «… خمينی را تهديد کرده که اگر از دولت بختيار حمايت نکند در ايران حمام خون به راه خواهد افتاد… جيمی کارتر خواسته است که خمينی تمام نيروهای خود را بکار برد تا از مخالفت با بختيار جلوگيری شود.» (۱۷) با اين مقدمه، آيا می توان باور کرد که بالاترين مقام دولتی کشور از حضور معاونت نيروهای ناتو در کشور که فرماندهان نظامی کشور را، که قرار بوده تحت کنترل نخست وزير باشند، تحت کنترل خود قرار داده بود، اطلاع نداشته است؟ و به فرض که اين سخن وی را بپذيريم آيا خود اين نشان از بی لياقتی و بی اختياری کامل ايشان نمی باشد که فرماندهان پاسخگو به وی، تحت فرمان و کنترل شخصی در آمده اند که وی روحش نيز از وجود ايشان خبر نداشته و وقتی هم که مطلع شده است اصلا آنرا مسئله مهمی ندانسته اند؟ حتی اگر فرض نامعقول بالا را هم بپذيريم، با توجه به قراين و اوضاع و احوال، بختيار حتما از وجود نقشه B که انجام کودتا بوده اطلاع داشته و می دانسته است که هدف از مأموريت هويزر در درجه اول حمايت از دولت ايشان می بوده ودر صورت شکست اين طرح، بايد طرح کودتايی اجرا شود که به گونه ای ديپلوماتيک در نامه کارتر به هويزر بيان شده بود؟ (۱۸) کودتايی که خود وی نيز نه تنها با اعلام حکومت نظامی در ساعت ۴ بعداز ظهر ۱۹ بهمن فعالانه در آن شرکت کرده، بلکه دستور بمباران هوايی نيروهای ملحق شده به انقلابيون را نيز داده بود: «ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربيعی تلفن کرده اظهار داشت نخست وزير تلفن می زند و می گويد مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسليحات را بمباران کنيد» (۱۹) حتی روشن است که او قبلا طرح دستگيری بين صد تا دويست هزار نفر را داده و در دو روز آخر نخست وزيری اشان تلويحا دستور کشتار و سرکوب مردم و هم دستگيريهای وسيع را نيز صادر کرده بود: «نخست وزير… به سپهبد رحيمی فرماندار نظامی دستور داد که از اين ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگيری نمائيد. سپس آقای بختيار رو به سپهبد مقدم رئيس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تيمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ايم دستگير نمائيد…» (۲۰) البته آقای بختيار بعدا سعی کرد طرح سرکوبش را بسيار محدودتر از آنی که تيمسار قره باغی افشا کرده بود جلوه دهد: «من به ارتشيان دستور دادم که فورا تمام وزرای کابينه کاذب را که می شناسند بازداشت کنند…» (۲۱) ولی گويی فراموش می کند که در تاريخ مورد نظر وی، بازرگان کابينه ای نداشت که وی دستور دستگيری آنها را بدهد: «وزرای کابينه کاذب تا بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن ماه که آقای بختيار ناپديد گرديد هنوز تعيين نشده بودند تا ايشان بتوانند چنين دستوری را بدهد، زيرا آقای بازرگان ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۵۷ هفت نفر وزير خود را به آقای خمينی معرفی نمود.» (۲۲) بازرگان مدتها طول کشيد تا کابينه خود را تکميل کند و برای همين بود که بارها از قحط الرجال شکايت می کرد. در ادامه لازم است که به تحليل لايه های عميق تری از دوران نخست وزيری بختيار و بعد از آن، در رابطه با اصول استقلال، آزادی و مردمسالاری بپردازيم.
۴. رابطه بختيار با خمينی در همان حال که کارتر خمينی را تهديد می کند که در صورت عدم حمايت از بختيار در ايران حمام خون راه خواهد افتاد و حتی آيت الله شريعتمداری نيز حمايتِ، البته مشروط، خود را از بختيار اعلام می کند، آقای خمينی کوچکترين حرکتی به طرف بختيار از خود بروز نمی دهد. اين در حالی است که بختيار در آغاز نخست وزيريش به گونه ای جدی سعی می کند حمايت آقای خمينی را بدست آورد. در اين رابطه، به غير از تلاش هايش از طريق آمريکا و تهديداتی که کارتر در صورت عدم همکاری خمينی با بختيار بعمل آورده بود، و نيز تلاشهايش در درون کشور، خواهرزاده خود به نام عباسقلی بختيار، وزيرصنايع، را به ديدن ابوالحسن بنی صدر در پاريس می فرستد تا به وسيله ايشان موافقت آقای خمينی را برای نخست وزيری خود جلب کند. بنی صدر بعد از اينکه از بختيار انتقاد می کند که چرا بدون مشورت با رهبران جبهه ملی پست نخست وزيری را پذيرفته است پيشنهاد می کند، حال که ايشان مقام نخست وزيری را پذيرفته اند، تنها راه حل برای پذيرفته شدن او اين است که او از نخست وزيری شاه استعفا دهد و آقای خمينی او را به عنوان نخست وزير انقلاب معين کند. پس از اين ديدار، قرار بر اين می شود عباسقلی با بختيار تماس بگيرد و بنی صدر با خمينی. خمينی پيشنهاد بنی صدر را توأم با قيد قسم بر منصرف نشدن، می پذيرد ولی زمانی که بنی صدر موافقت وی را با عباسقلی در ميان می گذارد، او به بنی صدر اطلاع می دهد که آقای بختيار پيشنهاد را نپذيرفته است وعلت نيز ترس او از کودتای ارتش است. (۲۳) بعدها معلوم شد که ماجرا به گونه ديگری رقم خورده است. بنابر خاطرات مهندس بازرگان که کاملتر آن در خاطرات شمس الدين امير اعلايی آمده است، بختيار حتی با استعفانامه ای که از طرف امير اعلايی و ديگران برای بختيار نوشته شده بود با انجام تغييراتی موافقت کرده بود. آقای امير اعلايی چنين می نويسد: «بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهيم. قبول کرد. متن استعفا را برايش فرستاديم و او پس از دستکاريهائی به خط خود که عين آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختيار فرستاديم حاضر به امضاء نشد. اين درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. يادآوری می کنم تا آنوقت يعنی در نخست وزيری بختيار کشتاری در تهران اتفاق نيفتاده بود…» (۲۴) متن استعفا نامه ای که بختيار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند اين بود: «از آنجا که نهضت اسلامی ملت ايران با ايثار جوانان عزيز خود به آستانه پيروزی رسيده است، از آنجا که اکثريت قاطع ملت ايران به رهبر عظيم الشان خود امام خمينی ابراز اعتماد کامل نموده است، از آنجا که دولت اينجانب دکتر شاهپور بختيار فعلا از طرف اکثريت ملت ايران مورد توجه و علاقه نمی باشد، لذا اين دولت استعفای خود را به پيشگاه ملت عزيز ايران به رهبری امام خمينی تقديم می دارد و با توجه به خدماتی که اين دولت در عمر بسيار کوتاه خود در راه رسيدن به اهداف عاليه ملت ايران انجام داده است، اميدوار است که بعد از اين نيز همراه و همگام ساير آحاد و افراد ملت ايران بتواند بقيه راه طولانی موفقيت را بپيمايد.» (۲۵) بازرگان می گويد ايشان حتی خود نامه ای از طرف آقای خمينی نوشته بودند که در آن آقای خمينی وی را به پست نخست وزيری منصوب کرده بود. (۲۶) حالا اين سئوال مطرح است که چرا وی در لحظه آخر از امضاء کردن استعفانامه سر باز زد؟ گفتنی است وی به بنی صدر پيام می فرستد که علت نپذيرفتن، ترس از کودتای ارتش است، ولی همزمان برای ارتشبد قره باغی دليل ديگری آورده بود. ارتشبد قره باغی، رئيس ستاد نيروهای مسلح در دوران انقلاب، به واکنش کارتر وقتی که بختيار به او اين خبر را می دهد اشاره می کند و از قول خود بختيار نقل می کند: «نمايندگان خمينی در تهران به من پيشنهاد استعفا دادند و اطمينان دادند که در صورت استعفا من از سوی آيت الله خمينی به عنوان نخست وزير منصوب می شوم. اما قول آنها را نمی توان باور کرد.» (۲۷) بعداً معلوم شد که علت امتناع وی از ارسال نامه نه ترس از کودتا يا عدم اعتماد به قول خمينی، بلکه مخالفت صريح جيمی کارتر با اين کار بوده است. البته وی تمامی حقيقت را به جيمی کارتر هم نگفته بود و نگفته بود که خود وی بوده است که تماس با آقای خمينی را آغاز کرده است و نه اطرافيان آقای خمينی (مانند بنی صدر و ديگران) که آنها هم تازه پس از اين تماس بود که اين پيشنهاد را به وی داده بودند. برژينسکی در اين رابطه از کارتر نقل می کند: «ما بايد به بختيار بگوييم ديگر حرکت به طرف چپ را نخواهيم پذيرفت. ما از نيروهای مسلح و سعی اين نيروها برای ايجاد ثبات حمايت خواهيم کرد اما موافق آوردن خمينی و طرفدارانش به درون حکومت نيستيم.» (۲۸) البته بعدا او سعی کرد به اصطلاح پوليتيک بزند و بدون اينکه استعفا بدهد با آقای خمينی ديدار کند. به همين خاطر در روز ۷ بهمن اعلام کرد: «من به عنوان يک ايرانی وطن دوست که اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آيت الله العظمی امام خمينی و رای ايشان می تواند راهگشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنيت کشور گردد، تصميم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آينده شخصآ به پاريس مسافرت کرده و به زيارت معظم له نايل آيم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فيض در باره آينده کشور کسب نظر نمايم.» (۲۹) طبيعی است اين ديدار اگر انجام می گرفت به اين معنی می بود که آقای خمينی با پذيرفتن آقای بختيار به نخست وزيری، به او، به عنوان نخست وزير، مشروعيت می دهد. بنی صدر در شب پرواز پس از مشاوره با آقای دکتر عبدالصمد تقی زاده (۳۰)، به آقای خمينی تلفن کرده و می گويد پذيرفتن بختيار قبل از استعفا، مشروعيت دادن به نخست وزيری ايشان است و آقای خمينی بايد استعفای ايشان را پيش شرط ديدار کند. آقای خمينی نيز ضمن صدور اعلاميه ای پيش شرط را برای ملاقات اعلام می کند، ولی همانگونه که آورديم آقای بختيار عمدتاً به علت مخالفت کارتر از استعفا خوداری می کند. در اينجا اين سوال نيز مطرح می شود که اصلا ايشان به چه حقی به کارتر اطلاع داده بودند و در مورد امری داخلی از رئيس جمهور يک دولت خارجی سعی در کسب اجازه کرده بودند تا آنگونه از کارتر تو دهنی بخورند که بعد هم برای پوشاندن آن، هم به رئيس ستادش، هم به خواهر زاده اش عباسقلی بختيار و هم به بنی صدر دروغ بگويند؟ الان معلوم شده است که رابطه پنهان وی با آمريکا به حد اقل پانزده سال قبل از اين تاريخ برمی گردد و در آن زمان نيز دولت آمريکا چنان اعتمادی به ايشان داشته که در اوج جنگ سرد و در کشوری استراتژيک چون ايران، کاخ سفيد بختيار را مامور می کند که با حزب توده که آمريکا دشمن درجه يک خود در ايران به حساب می آورده وارد مذاکره شود: «پس از يک ربع ساعت مجددا تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختيار که صدای وی را می شناختم پای تلفن بود…. مشغول صحبت شديم. او گفت: از طرف ماورا بحار بود (مقصودشان آمريکائيها بود) می خواهند با توده ايها مذاکره کنيم که ببينيم چه می خواهند. عبدالکريم قاسم در عراق هم شرط موافقت با تهران را روی کار آمدن مليون دانسته است که اينها مجبور شده اند در جهت اين سياست رفتار کنند. مقصوذ اينست که ما کاری برای اين مملکت انجام دهيم.» (۳۱)
۵. از دست رفتن فرصتی تاريخی در تاريخ ملتها و انقلابها زمانهايی پيش می آيد که فرد يا گروهی در موقعيتی قرار می گيرد که تصميم گيری به موقع و در راستای صحيح می تواند بر ساختارهای اجتماعی و فرايند سياسی اجتماعی تأثيری جدی و پايدار بگذارد. برای آقای بختيار در اوايل نخست وزيريش چنين فرصتی پيش آمده بود. اما وجود عنصر عدم استقلال در مقابل آمريکا نزد آقای بختيار بود که سبب شد نخست وزيری آقای خمينی را نپذيرد و اين فرصت طلايی از دست برود. زيرا همانگونه که ديديم علت عدم استعفا نه ترس از کودتا بود و نه بی اعتمادی به خمينی. بدين معنی که اگر او نخست وزيری را پذيرفته بود و خود با انجام رفراندوم، نظام سلطنتی را به جمهوری تبديل کرده بود، به احتمال بسيار، از نابسامانيها جلوگيری می شد و امکان بازگشت به نهادهای اسبتدادی بسا از ميان می رفت. چه آنکه زمينه بسياری از مقاومتهای غير اصولی (از جانب سلطنت خواهان و…) که اسباب عمومی کردن خشونت می شد از ميان می رفت و در نتيجه زمينه اجتماعی و سياسی برای انحراف از اصول راهنمای انقلاب کمتر و کمتر می شد. ديگر اينکه سعی در انجام کودتا در ۱۹ بهمن و خيزش عمومی بر ضد آن به فروپاشی ارتش منجر نمی شد و در صورت بر پا ماندن ارتش، نه جنگ داخلی امکان ايجاد و توسعه ميافت و نه صدام به خود اجازه حمله به ايران را می داد تا اسباب جنگی شود که پايه های استبداد را استوار کرد و فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کند. تا حد زيادی روشن است در صورتی که حکومت و نيروهای نظامی کشور در بهمن ۵۷ انسجام خود را حفظ کرده بودند، استبداد بعد از انقلاب که نياز به برپايی ستون پايه های خاص خود داشت (مانند ايجاد دادگاههای انقلاب، نهادهای موازی انقلابی، کميته ها و سپاه پاسداران و…) علت و امکان ايجاد اين ستون پايه ها را نمی يافت. اما عدم استقلال آقای بختيار در مقابل آمريکا سبب از دست رفتن فرصتی طلايی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به يک جمهوری مبتنی بر اصول دموکراتيک شد.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2008 news.gooya.com All rights reserved for the original source
بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول – بخش دوم)، محمود دلخواسته
[قسمت اول – بخش نخست]
۶. ميزان شناخت بختيار از روحانيت برخی مرتب اين نظر را مطرح می کنند که آقای بختيار از معدود رهبران سياسی در ايران بود که ماهيت روحانيت و به خصوص خمينی را بسيار زود شناخته بود و فريبشان را نخورد وسعی کرد که مانع خودکشی ملت ايران شود! در برابر اين دسته نظريات، اين سؤال مطرح است که چرا آقای بختيار در اوج انقلاب که بنا بر اجماع متخصصان انقلاب يکی از مردمی ترين انقلابات قرن بيستم بود، نه تنها جانب مردم را ترک بلکه جبهه ملی را با اين عمل، به شدت تضعيف کرد؟ همانطور که خواهيم ديد، علت آن نبود که او بيش از هر کس ديگر از ماهيت قدرت طلب و ارتجاعی روحانيت سياسی، به خصوص آقای خمينی مطلع بود، بلکه علت اصلی انديشه راهنمای او بود. بر خلاف مصدق که هميشه از طريق مردم عمل می کرد و صريحاً، و نه در تعارف، خود را خدمتگزار مردم می دانست و هيچ حرکتی را بدون موافقت اکثريت مردم انجام نمی داد، آقای بختيار انديشه راهنمايی از همان نوع آقای خمينی و ديگرمستبدان در سر داشت. او نيز قائل به ولايت نخبه ها بود، مردم را صاحب رأی نمی دانست و حاکميت نخبگان را روش مديريت می دانست. تنها فرق او با آقای خمينی، مصداق نخبه بودن بود و بس. آقای خمينی روحانيت را نخبه گان و رهبران جامعه می دانست و بقيه اعضا جامعه راعوام، صغير و يتيم می دانست و آقای بختيار امثال خود را جزو نخبه گان و رهبران سياسی می دانست که حق استفاده ابزاری از مردم را دارا هستند:
«دنيا را هميشه عده معدودی به جلو رانده اند نه توده های وسيع. من هميشه به نخبگان اعتقاد داشته ام و وظيفه آنها را هدايت مردم به سوی هدفی که يافته اند می دانم.» (۳۲) بنابراين، دعوای آقای بختيار با آقای خمينی نه بر سر استقلال ونه بر سر آزادی و نه بر سر کرامت انسانی و نه بر سر حق تعيين سرنوشت تک تک ايرانيان بود، زيرا همانطور که دربالا نقل شد وی اصلا نسبت به ملت و مردم و اصل بودن نظرات مردمسالارانه اعتقادی نداشت، بلکه بر سر رسيدن به حکومت بود. وقتی کسی مردم را عوام می داند، نمی تواند انديشه و باوری غير از قدرتمداری در پيش رو داشته باشد. به همين دليل است وقتی چنين مردمی در نهايت از اوامر و اميال ايشان سرپيچی می کنند، او برای خود حق سرکوب آنها را قائل می شود. کشتار ميدان ۲۴ اسفند، ميدان انقلاب کنونی، بعد از نپذيرفته شدن وی از طرف آقای خمينی را در اين رابطه است که می توان فهميد، و نيز دفاعشان از کشتار روز بعد در برابر خبرنگاری که پرسيده بود آيا فرمان تيراندازی از طرف وی داده شده است، حاکی از همين نوع نگاه است: «ارتش بدون دستور من کاری را انجام نمی دهد.»(۳۳) وی در روز ۸ بهمن دستور تيراندازی در ميدان انقلاب را به مردم داده بود که در جريان آن سی و هفت نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. (۳۴) و اين اقدام نيز در همان زمانی بود که شخص نخست وزير آقای بختيار دستور آمادگی برای دستگيری بيش از ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر را داده بود: «قره باغی: ولی گزارشی که ديشب داده بودند به فرماندار نظامی، جناب نخست وزير چی گفتند؟ اين جا مطرح بفرمائيد که جناب نخست وزير بر محور نظريات تيمسار سپهبد محققی گفتند که يک محلی تهيه بشود برای دستگيری چقدر؟ ( ): صد هزار نفر. قره باغی: ۲۰۰ هزار يا ۱۰۰ هزار، جا داريد که ….» (۳۵) البته اين همان کودتايی است که به همراهی ژنرال هويزر قرار بود انجام دهد. گرچه او، بنابر خاطراتش، اصلا روحشان نيز از حضور هويزر در کشور خبر نداشته است! طرح کودتا و سرکوب در پی به خيابان ريختن مردم و سرپيچی بسياری از واحدهای رزمی ارتش از دستور سرکوب مردم و در نتيجه اعلام بی طرفی از سوی ارتش شکست خورد. ولی سئوال اين است که اگر چنين کودتايی در اوج انقلاب و حضور مردم، می خواست به هر قيمت به هدف برسد آيا غير از توسل به کشتار وسيع مردم و نيز کشتار اجتناب ناپذيری که اين دستگيريهای عظيم ايجاب می کرد امکان پذير بود؟ تلفات در بين اين جمعيت بين ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر که قرار بود دستگير بشوند، بدون آمادگی از لحاظ تأمين تغذيه، بهداشت ومسکن چقدر می شد؟ زمانی که ظرفيت اوين بيش از ۵۰۰۰ نفر نبود چگونه اين تعداد در اين زندان جا داده می شدند؟ البته بعضی از فرماندهان را نظر بر اين بود که اين تعداد را به جنوب برده تا مشکل سرما نباشد. ولی کسانی که زير آفتاب سوزان جنوب کار کرده باشند می دانند که زندانهای جنوب در تابستان چه شکنجه گاهی اند و به راحتی می توان تصور کرد که چه بسا بسياری از زندانيان از آنجا جان سالم بدر نمی بردند. در اينجا ذکر اين واقعيت ضروراست که تيمسار قره باغی در چند جای خاطراتش ذکر می کند که بختيار دستور داده بود از مردم کسی کشته نشود. زيرا بختيار نيک می دانست که در صورت تيراندازی به سوی مردم، امکان هر گونه موافقتی بين او و خمينی (حتی اگر آقای خمينی می خواست) از بين می رفت. بدين لحاظ است که می بينيم که وقتی او مطمئن می شود که امکان موافقت وجود ندارد، دستور تيراندازی را هم صادر می کند. همانگونه که قبلا ذکر کردم بسياری از هواداران آقای بختيار در بی اعتنايی کامل به مدارک موجود اين نظر را مطرح کرده اند که مخالفت بختيار با آقای خمينی به اين علت بود که او شناخت عميقی از روحانيت و بخصوص از آقای خمينی داشته است. البته معلوم نيست که اگر کارتر با همکاری بختيار با خمينی موافقت کرده بود، آنوقت چگونه از نظر خود دفاع می کردند. ولی برای اينکه نشان داده شود که چنين نظری تنها محصول خيالات هواداران آقای بختيار است، تنها لازم است که به نامه ای که به خط خود آقای دکتر بختيار حدود يک سال قبل از نخست وزيری به آقای خمينی نوشته بود، توجه کنيم. قبل از طرح اصل اين نامه لازم است يادآوری شود آقای بختيار بعد از گشودگی نسبی فضای سياست ايران بعد از انتخاب جيمی کارتر، نامه ای انتقادی معروفی به اتفاق آقايان سنجابی و فروهر به شخص شاه نوشته است. در واقع پس از اين ديدار است که در پاريس با بنی صدر ديدار می کند و از وی می خواهد که نامه ای را که برای آقای خمينی نوشته است به دست وی برساند و بنی صدر نيز خواهش ايشان را به اين شرط می پذيرد که ايشان قول بدهند که بر عهد وفا کنند و خدمت نيروی خارجی نروند چون قبلا از آقای بختيار شنيده بودند که گفته بود با اينکه شجاعتر از ويت کنگ وجود ندارد ولی آنها هم بدون روسيه و چين کارشان به جايی نمی رسد. (۳۶)
متن نامه ای که آقای بختيار برای آقای خمينی فرستادند به اين شرح است: «هفتم شهريور ماه ۵۶- حضرت آيت الله خمينی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شايد از انتشار اعلاميه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اينجانب و آقايان دکتر کريم سنجابی و داريوش فروهر در تهران انتشار يافته است اطلاع حاصل فرموده ايد. ما در مقابل خلق و خدا بيان اين حقايق را ادای وظيفه ملی ودينی خود دانسته ايم و اوضاع کشور را همانطوری که هست بگوش هموطنان خود ودنيای خارج رسانديم. در اين ايام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفکران خود تبادل نظر کردم واکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن به مبارزات وايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد. باسلام و تهيت [تحيت]، ارادتمند شاپور بختيار.» (۳۷)
اين نامه فاش می گويد که وی در آن برهه خمينی را رهبر حرکت بر ضد استبداد شاه می دانسته است، وگرنه نامه نوشتن و او را اينگونه مورد خطاب قرار دادن کاملا بی وجه بود. ديگر اينکه آقای بختيار از آقای خمينی تقاضای «هدايت و حمايت» می کند. يعنی نه تنها به او اعتماد دارد بلکه برای او، مقام رهبری جنبش را قائل است.
دکتر محمود دلخواسته
[بازگشت قسمت اول لینک به منبع گویا – بخش نخست ]
***
زيرنويس
۱- اسلام در اينجا بر اصل موازنه منفی و روشی برای آزادی و رشد و مرامی برای انديشه حق و عمل به حق (ايمان و عمل صالح) است که فهم و بيان می شود. ۲- مصاحبه والری ژيسکاردستن، رئيس جمهور اسبق فرانسه، با روزنامه توس، ۲۳ شهريور ۱۳۷۷ ۳- خاطرات احمد زيرک زاده در گفتگو با تاريخ شفاهی بنياد مطالعات ايران ص ۳۱-۳۳ ۴- خاطرات مهندس احمد زيرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنايی، انتشارات نيلوفر: چاپ اول زمستان ۱۳۷۶، ص ۲۲۷-۲۳۰ ۵- اصطلاح برگ انجير از داستان آدم و حواست که وارد ادبيات سياسی-اجتماعی غرب شده است، برگ انجيری که به وسيله آن، آدم و حوا، وقتی خود را عريان يافتند از شرم عورت خود را پوشاندند. اين اصطلاح در مورد عملی بکار می رود که کارکردش حفظ ظاهر در انجام عملی است که اگر اصل آن آشکار شود تحقيرآميز است. ۶- William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 235-6 ۷- Zbigniew Brezinzski, Power and Principle (London: Weidenfeld and Nicolson, 1983), p. 365. ۸- William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 240 ۹- همان ۲۳۵-۶ ۱۰- همان ۱۱- ايشان نتوانستند بيش از ۵ وزير را در دولت خود جذب کنند واين وزيران نيز، به علت اعتصاب و مخالفت شديد مردمی، توانا به انجام هيچ کاری نبودند. ۱۲- Mohsen Milani. The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 127 ۱۳- شاهپور بختيار؛ ۳۷ روز پس از ۳۷ سال، ص۵۱ ۱۴- همان کتاب، ص۱۴ ۱۵- رک: قره باغی؛ حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳، ص۱۸۸ ۱۶- روزنامه اطلاعات تاريخ ۱۹ دی ماه ۱۳۵۷ ۱۷- قره باغی، همان، صفحه ۱۸۲ نيز روزنامه آيندگان شماره ۳۴۱۸ دوشنبه ۱۵ مرداد ماه ۱۳۵۸ ۱۸- Letter from Carter to Haig: General R. E. Huyser, Mission to Iran, vol. 2, introduction by A. M. Haig (Andre Deutsch Ltd., 1986). 18 ۱۹- قره باغی، همان، ص ۴۳۶ ۲۰- قره باغی، همان، ص ۴۰۵، همزمان بايد پرسيد کيست که در آن زمان زندگی کرده باشد و نداند که دستور جلوگيری از اجتماعات جز از طريق کشتار وسيع ممکن نبود. به عنوان کسی که درجريان انقلاب در سطح مردمی شرکت فعال داشته ام وشب و روزم در تظاهرات و خيابانها سپری می شد و نيز به عنوان کسی که نزديک دو دهه است در باره انقلابات اجتماعی تحقيق می کنم نظر بر اين دارم که حتی کشتار وسيع نيز در آن زمان تنها امکان داشت روشهای قهر آميز را بر رفتار بعضی از انقلابيون حاکم بکند ولی نمی توانست که جريان انقلاب را متوقف کند. ۲۱- رک: شاهپور بختيار، يکرنگی، ترجمه از فرانسه توسط مهشيد اميرشاهی، پاريس۱۳۶۱(ناشر کتاب مشخص نيست) ص ۲۱۸ ۲۲- قره باغی، همان، ص ۳۶۳ ۲۳- مصاحبه نويسنده با بنی صدر، ۲۱ ژوئن ۲۰۰۵ ۲۴- شمس الدين امير علايی، مجاهدان و شهيدان راه آزادی، انتشارات کتابفروشی دهخدا، تير ماه ۱۳۵۸، ص ۶۰۳ ۲۵- همان، ص ۶۰۴ ۲۶- مهدی بازرگان، خاطرات، تدوين غلامرضا نجاتی، تهران، نشر رسا، ۱۳۷۵، ص ۳۱۴-۱۵ نيز عباس امير انتظام تاييد می کند که بازرگان با بختيار ديدار داشت و وی را ترغيب به استعفا کرد. رک؛ اميرانتظام، آنسوی اتهام، تهران، نشر نی، چ ۵، جلد ا، ص ۱۴۳ ۲۷- رک: قره باغی؛ همان، ص ۳۰۶ ۲۸- “we should tell Bakhtiar that we will not accommodate any more to the left; we support the military in their position and their effort to maintain stability, but we are not in favor of bringing Khomeini and his people to the government; Brezinzski, Power and Principle, (London: Weidenfeld and Nicolson, 1983) p. 387 ۲۹- روزنامه اطلاعات، ۸/۱۱/ ۱۳۵۷ ۳۰- دکتر تقی زاده از فعالان جنبش دانشجويی در خارج و داخل ايران ونيز از دانشمندان محقق دررشته پزشکی بودند. در سال ۱۹۷۱ ايشان به عنوان يکی از کانديدهايی جايزه نوبل در رشته پزشکی انتخاب شده بود و بعد از انقلاب به رياست دانشگاه ملی رسيدند و تا کودتای سال ۱۳۶۰ اين سمت را بر عهده داشت. ۳۱- شمس الدين امير علايی، مجاهدان و شهيدان راه آزادی، انتشارات کتابفروشی دهخدا، تير ماه ۱۳۵۸، ص ۵۶۴ ۳۲- شاهپور بختيار، يکرنگی، ص ۲۳۷ ۳۳- روزنامه کيهان، ۹. بهمن ۱۳۵۷ ۳۴- آقای مسعود بهنود می گويد علت کشتار اين بود که به مرکز ژاندارمری در پايين خيابان کارگر حمله شده بود. اين نظر را احتمالا ايشان از خاطرات آقای زيرک زاده که نقل قول از آقای بختيار کرده اند آورده اند که گفته است: «تفنگ دارند می کشند، سرباز چه کند؟ بايستد و کشته شود؟» گفتم: «چرا همان کاری که در تمام دنيا می کنند نمی کنيد؟ تظاهرکنندگان را حبس کنيد، در کاميون بريزيد و از معرکه دور کنيد.» جواب داد: «اين امر سربازان ورزيده می خواهد. سربازانی که برای اين نوع عمليات تمرين ديده اند (اين مطلب صحيح است). سربازان ما فقط يک کار می دانند: تيراندازی. شنيده ام در اصفهان يک هنگ به اين منظور آماده شده است. خاطرات مهندس احمد زيرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنايی، ص ۲۳۱ آقای بهنود مطابق معمول وقتی قول را مطابق ميل خود ديده وظيفه ژورناليستی اش را کاملا فراموش کرده و نه تنها تحقيق نکرده که ببيند که اگر آقای بختيار راست به دوستش گفته بود، چرا تمامی روزنامه های آن زمان که جريان درگيری را با تصاوير و مفصل گزارش کردند، هيچ سخنی از حمله مسلحانه را گزارش نکردند؟ چرا خود آقای بختيار در مصاحبه مطبوعاتی روز بعد، کشتار را با بهانه دفاع در برابر حمله مسلحانه توجيه نکرد؟ چرا آقای بهنود به تناقض در سخن خود بختيار دقت نکرده و دروغ آن را نيافتند، که اگر ژاندارمری دفاع از خود در مقابل حمله مسلحانه می کرد، که ديگر دفاع از خود احتياج به هنگ مخصوص و دوره ديده نداشته که حمله کنندگان مسلح را دستگير کنند چرا که به همان سربازانی احتياج داشت که جز تيرندازی چيز ديگری را بلد نبودند. حمله مسلحانه در تمامی دنيا دفاع مسلحانه نيروهای نظامی را ايجاب می کند و بس. به عنوان کسی که در آن برخوردها فعالانه شرکت داشتم شاهد بودم که بيشتر کشتارها در خود ميدان انقلاب انجام شد واصلا نه تنها حمله ای از طرف مردم در کار نبود که در بسياری از موارد درجه دارانی که در بين مردم گير افتاده بودند مشمول حمايت و مواظبت کامل مردم می شدند,و حتی اساحه ای را که از دستشان افتاده بود به آنها برميگرداندند . حال بايد گفت که آقای بهنود چرا بوظيفه ژورناليستی خود عمل نکرده و ديگران را در قلب تاريخ همراهی کرده و کسانی که سخنان وی را جدی می گيرند به گمراهی کشانده و در گير تناقض؟ اين سخن مرا ياد آن خبرنگار بخش فارسی بی بی سی می اندازد که چند سال پيش در جلسه ای گفته بود که اصلا در ۱۷ شهريور کشتاری انجام نشده بود. باز بعنوان يکی از شرکت کنندگان در آن تظاهرات که بر حسب اتفاق از کشتار جان بدر بردم، پاسخ دادم پس آن نفربر زرهی روسی که با مسلسل کاليبر پنجاه ميليمتری، در جنوب ميدان ژاله، کشتار اول را در صبح شروع کرد آيا تيرهای پنجاه و شش گرمی اش از خيال و ذهن شما ساخته شده بود واين زن و مرد بدون دليل در خون خود غلت خوردند؟ ۳۵- مثل برف آب خواهيم شد: مذاکرات شورای فرماندهان ارتش در بهمن ۵۷ نشر نی، تهران ۱۳۶۵، ص ۷۱ ۳۶- مکاتبه از طريق ايميل با آقای بنی صدر در تاريخ ۲۹-۱۰-۲۰۰۸ ۳۷- آقای بنی صدر کپی نامه را به در خواست نويسنده ارسال کرده اند.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2008 news.gooya.com All rights reserved for the original source
بختيار: اسطوره و واقعيت، هدف از کودتای نوژه (بخش دوم)، محمود دلخواسته
نقش فعالانه بختيار در جريان کودتای نوژه، يعنی جريانی که به خوبی بهانه به دست روحانيت خشونت گرا داد تا کمر ارتش ايران را بشکند، نخستين اقدام وی پس از پيروزی انقلاب و اقامت در پاريس محسوب می شود. به دنبال همين کودتا بود که او به ترغيب صدام حسين به حمله به ايران پرداخت و در واقع با اين کارش با تنزل از مؤلفه های ايرانيت و اصول وطن خواهی که در بخش اول ذکر کرديم سبری به شدت انحطاطی پيدا کرد و وارد منفی ترين فاز زندگی سياسی خود شد
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
۷. زندگی پس از انقلاب با شکست آقای بختيار و هويزر در اجرای کودتا و پيروزی اولين مرحله انقلاب که همان سرنگونی نظام سلطنت بود (۱) آقای بختيار به مخفيگاه رفته و سپس از ايران خارج می شود. وی پاريس را محل تبعيد خود بر می گزيند. در اينجاست که زندگی جنجالی آقای بختيار و ارتباط گيريش با صدام حسين و ديگر شيخ نشينهای عرب آغاز و با دول غربی، به خصوص انگلستان و آمريکا، همراه می شود. همانگونه که خواهيم ديد نقش فعالانه بختيار در جريان کودتای نوژه، يعنی جريانی که به خوبی بهانه به دست روحانيت خشونت گرا داد تا کمر ارتش ايران را بشکند، نخستين اقدام وی پس از پيروزی انقلاب و اقامت در پاريس محسوب می شود. به دنبال همين کودتا بود که او به ترغيب صدام حسين به حمله به ايران پرداخت و در واقع با اين کارش با تنزل از مؤلفه های ايرانيت و اصول وطن خواهی که در بخش اول ذکر کرديم سبری به شدت انحطاطی پيدا کرد و وارد منفی ترين فاز زندگی سياسی خود شد.
۸. چرايی کودتای نوژه و نقش بختيار بعد از پيروزی انقلاب، با نخستين نقض عهدی که از سوی آقای خمينی صورت گرفت، به اين معنا که حاکمان شرع وی، با نظاميان رژيم پيشين، خشونت را رويه کردند، عهدشکنی در برابر ملتی که به نحوی تاريخی برای استقلال و آزادی خويش برخاسته بودند رويه شد. اما در اين موضوع، خود آقای خمينی بيش از همه مقصر است زيرا او که پيش از پيروزی انقلاب تعهد کرده بود با نظاميان برخورد قهرآميز نخواهد داشت به سرعت اين قولش ا از ياد برد و به جان ارتش افتاد. در زير به عين متن تعهد آقای خمينی در برابر ارتش توجه کنيم، تا به عمق بی اعتقادی او نسبت به تعهدات، حتی نسبت به ارزشهای دينی، (مانند قاعده آمره اوفوا بالعهود/ به عهد خود وفا کنيد) پی ببريم: (۲)
آقای خمينی هنوز چند روز از پيروزی مرحله اول انقلاب نگذشته بود که با دستور اعدام برق آسای تنی چند از فرماندهان، نقض عهد را آغاز و بعد به بهانه کودتا رويه قهر و خشونت را به حدی گسترش داد که بسياری از افسران و نيز درجه داران به جوخه های اعدام سپرده شدند. بر اثر اين روش قهر آميز، روحيه ارتشی را که تا آستانه پيرزوی انقلاب بر خود مجاز نديد در برابر ملت بايستد و جوی خون راه بياندازد، دستخوش نابودی ساخت. از طرف ديگر، نيروهای چپ استالينی، که در جهان مجازی ذهنی اشان، خود را لنين ايران می دانستند و هنوز در فرهنگ چگوارايی زندگی و در پی تکرار انقلاب اکتبر ايرانی بودند، جنگ مسلحانه را در نواحی مختلف ايران، به خصوص کردستان، آغاز کردند تا از موقعيتی که به سبب از هم پاشيدگی ارتش ايجاد شده بود، به انقلاب اکتبر خيالی اشان واقعيت ببخشند. و اين حوادث تند خشونت گرايانه در حالی رخ می داد که فدائيان و مجاهدين خلق فرياد انحلال ارتش را سر داده بودند و در دانشگاهها طنين فرياد «ارتش ضد خلقی منحل بايد گردد» همه جا را پرکرده بود و از سوی ديگر، رهبران حزب جمهوری در داخل شورای انقلاب نيز به چنين نظری رسيده بودند که انحلال ارتش لازم است. درست در همين اوضاع و احوال است که آقای بختيار هم در هنگام خروج از ايران و حتی قبل از ورودش به پاريس، با صدام ارتباط برقرار می کند. با اين استدلال که «تنها راه رهايی جنگ مسلحانه» می باشد! صدام نيز بعد از اينکه سعی اوليه اش برای عادی کردن روابط با آقای خمينی به نتيجه نرسيد، تصميم بر حمايت از آقای بختيار و سازمان سياسی- نظامی وی گرفت. پس از آن بود که آقای ايرج پزشکزاد، نويسنده معروف رمان دائی جان ناپلئون، دکتر جنتی عطايی و منوچهر آريانا و همچنين سيروس آموزگار، وزير اطلاعات کابينه بختيار، برای فعال کردن راديوی بختيار که صدام در اختيار بختيار گذاشته بود، وارد بغداد شدند. (۳)
۹. چرا کودتای نوژه محکوم به شکست بود؟ گروه بختيار در همان حال که از امکانات تبليغاتی دولت صدام برای براندازی استفاده می کرد، متوسل به حرکتهای مسلحانه نيز می شد. به اين گزارشها توجه کنيد: «طبق نوشته روزنامه لوموند، سرويسهای اطلاعاتی امريکا تاکيد کردند که حکومت بغداد به گروههای نظامی اجازه داده که در خاک عراق برای سرنگونی رژيم ايران تشکيل شوند. اکثر اين گروهها وابسته به شاهپور بختيار هستند.» (۴) و کماندوهای ايرانی طرفدار بختيار که از عربها و کردها در عراق تشکيل شده اند، عمليات خرابکاری در ايران را انجام می دهند. اين کماندوها به موازات نيروهای ژنرال اويسی عمل می کنند. اما به قول يکی از نزديکان شاهپور بختيار، بين دو گروه عملا همکاری وجود ندارد. شاهپور بختيار يکسال اخير چندين بار به عراق مسافرت کرده و يک ايستگاه راديويی در آنجا تشکيل داده است.» (۵) و يا «شاهپور بختيار در مصاحبه با راديو فرانسه اعلام کرد که عراقی ها از انجا که منافع مشترک داريم به من کمک می کنند. شاهپور بختيار از عراقی ها که بر خلاف شيخ نشينها عليه رژيم ايران موضع گرفته اند تجليل کرد.» (۶) و يا «روزنامه عراقی البعث ارگان حزب بعث برای اولين بار به طور علنی از تشکيل نهضت مقاومت ملی بختيار دفاع کرد. ناظران بر اين باورند که اهميت داده شده به گفته های شاهپور بختيار در باره سرنگونی رژيم خمينی غير معمول است» (۷) با وجود فعاليتهای مسلحانه گروههای وابسته به بختيار، اويسی وهمکارانشان، مشخص بود که سرنگونی رژيم خمينی با اين گونه حرکتهای ايذايی امکان ندارد. از راه حرکت مردمی نيز امکان نداشت زيرا هنوز جنبه های دموکراتيک انقلاب تا حد زيادی بر جنبه های استبدادی قالب بود و بنا بر اين هنوز اکثريت مردم، نظام را قابل دفاع می ديدند. برای مثال، آقای خمينی در سعی اوليه اش برای اجباری کردن حجاب با شکست روبرو شده بود. در بهمن ۵۹ بنی صدر درتنها انتخابات کاملا دموکراتيک رژيم ( به دليل آنکه تا آن زمان نظارت استصوابی وجود نداشت) با کسب بيش از ۷۶% آرای ملت، شکست سنگينی بر حزب جمهوری وارد کرده و بر محبوبيتش روز به روز افزوده می شد. (۸) در اين شرايط طبيعی بود که حرکات مسلحانه بر ضد رژيم انقلابی، به شکست بينجامد. تا جايی که در واکنش به همين واقعيت، سازمان فدائيان خلق به دو گروه اکثريت و اقليت تقسيم شده و اکثريت دست از مبارزه مسلحانه کشيد. حزب کومه له و دموکرات کردستان نيز به رئيس جمهوری مراجعه و پيشنهاد کرده بودند در صورتی که خمينی عفو عمومی بدهد اسلحه را زمين خواهند گذاشت. (۹) وضعيت اقتصادی هم با وجود محاصره اقتصادی، رو به بهبودی گذاشت (۱۰) و حزب جمهوری در حالت دفاعی قرار گرفت تا جايی که رهبران آن (آقای بهشتی و رفسنجانی) به قصد تحريک آقای خمينی و با لحنی انتقادآميز و تا حدی تهديدآميز مبنی بر اين که چرا آنها را در برابر بنی صدر تنها گذاشته است، عاجزانه به او نامه نوشتند. (۱۱) با توجه به اين امور واقع است که می توان متوجه شد، چرا برای بختيار، بنی صدر که تا ديروز «دوست مبارز» بود و در تمام دوران رياست جمهوری اش هيچ گاه در دفاع از آزاديها و استقلال وطن، از قول و فعل، بازنماند، در دوران رياست جمهوريش، خطری بزرگ تر از خمينی گشت؟ تحليل اين قلم اين است که کجراهه ضد وطنی ای که بختيار در آن افتاده بود، توسل جستن به نيروی خارجی را در نظرش خواه ناخواه موجه جلوه می داد. زيرا وی در هوای قدرت تصور می کرد در آن شرايط جز از طريق عراق نمی تواند به قدرت بازگردد. البته ايران-گيتيهای داخل حزب جمهوری در شرايطی که بحران گروگانگيری را به خصوص از طريق طولانی کردن آن وسيله استقرار سلطه خويش تلقی می کردند و نيز با توجه به محاصره اقتصادی، زمينه بين المللی برای اين تجاوز را فراهم آورده بودند. اين مسئله يکبار ديگر نشان می دهد که بيگانه بدون همدست داخلی نمی تواند در ايران زمين نقش بازی کند. صدام بايد مطمئن می شد که در صورت حمله، مقاومتی منسجم و سازمان يافته در برابر او وجود نخواهد داشت. زمينگير شدن بيشتر واحدهای ارتش در کردستان و روحيه پايين نظاميان از چشم صدام پوشيده نبود، ولی چون می دانست که هنوز نيروی هوايی تا حد زيادی توانايی رزمی خود را حفظ کرده می خواست اين مانع نيز به گونه ای تا قبل از حمله از پيش پايش برداشته شود. در اين فضاست که طرح کودتای نوژه ريخته می شود. اما گويی اصلاً به ذهن قدرت طلبان طراح آن نمی رسيد که کودتا در آن شرايط انقلابی و در حالی که صدها هزار اسلحه هنوز در دست مردم بود، کمترين امکان پيروزی را هم نداشت و بختی برای برقراری نظم آهنين مطلوب کودتاچيان نمی توانست وجود داشته باشد. اصولاً در کودتای نظامی، هميشه نقش اول را نيروی زمينی و بخصوص نيروی زره ای بازی می کند. نيروی هوايی در اين گونه کودتاها يا نقشی ندارد و يا نقش حاشيه ای و حمايتی را بر عهده می گيرد. ولی در طرح اين کودتا وظيفه اصلی را بر عهده نيروی هوايی گذاشته بودند. حکومت صدام ده ميليون دلار در اختيار آقای بختيار می گذارد (۱۲) تا گروهش طرح کودتا را که نقطه ثقلش در نيروی هوايی بود، برعهده بگيرد. البته به غير از کمک مالی، عراق حمايت و پشتيبانی لجيستيک و سياسی از طرح را نيز پذيرفته بود. صدام قول داده بود که فورا بعد از کودتا دولت جديد را به رسميت بشناسد و از ديگر کشورهای عربی بخواهد اينکار را بکنند. در برابر، دولت عراق از بختيار خواسته بود که کليه جزئيات طرح کودتای نوژه را در اختيارش قرار دهد. در ديدار برادر صدام با بختيار در محل اقامت بختيار، طرح کامل کودتا در اختيار رژيم عراق قرار می گيرد. وقتی عراق اسامی تک تک افسران شرکت کننده در کودتا را از بختيار می خواهد که اين کار با مخالفت سرگرد خلبان نصير خانی مواجه می شود: «سرگرد خلبان فرهاد نصيرخانی که در اين ملاقات حضور داشت مخالفت خود را با دادن اسامی افسران به عراق اعلام می کند. او در سال ۱۹۹۲ جزئيات اين ملاقات را تشريح کرد. اين عمليات که در کمال سهل انگاری و ساده نگری تدارک شده بود و يک ماجراجويی بيش نبود به شکست کامل انجاميد.» (۱۳) حال سئوال اين است که چرا اين کودتا با وجود شرکت فعال بهترين ژنرالهای شاه در کمال سهل انگاری و ساده انگاری تدارک ديده شد؟ می دانيم که رژيم بعث عراق نيز در ايجاد کودتاهای نظامی از تجربه بسياری برخوردار بود. چگونه است که با وجود همکاری نزديک عراق، متخصصانشان متوجه اين سهل انگاری شگرف در طرح و سازماندهی کودتا نشدند؟ سهل انگاری در جريان کودتا تا آن حد بود که مذاکره در رابطه با کودتای نوژه نه به طور محرمانه و مخفی که به صورتی باز و از طريق تلفنی بين المللی صورت می گرفت و تيمسار پاليزبان و منوچهر آريانا مستقيماً با فرماندهی نوژه از طريق تلفن تماس برقرار کرده بودند. (۱۴) بنی صدر که در آن زمان در متن اين وقايع قرار داشت از آغاز بر اين نظر بود که کودتايی که اصلاً امکان پيروزی نداشت و مرکز ثقل آن در نيروی هوايی قرار داشت به قصد از بين بردن تنها نيرويی بود که می توانست در برابر حمله عراق مقاومتی موثر از خود نشان دهد. (۱۵) درست بعد از شکست کودتا بود که خمينی دادگاه انقلاب را به جان نيروی هوايی انداخت و دستور قتل عام بسياری از بهترين نيروهای آن را اينگونه صادر کرد: «تمام اينها بر حسب حکم قرآن حکمشان قتل است؛ بلااستثنا، يک استثنا درش نيست، هيچ کس حق ندارد که يک نفری را عفو کند… اينها به حکم اسلام و به حکم قرآن فاسد و افسد هستند و درباره اينها چهار حکم در قرآن است که از همه کوچکتر اعدام است.» (۱۶) در نتيجه اين حکم، صدها نفر نظامی به جوخه های اعدام سپرده شدند وبسياری ديگرمنتظر در صف اعدام قرار داشتند که اگر نبود دخالت مستقيم بنی صدر تعداد اعدام شدگان بسيار بيشتر می شد. در نتيجه اين شبه کودتا، صدام آنقدر به پيروزی در حمله مطمئن شده بود که بيش از هزار خبرنگار به بصره دعوت کرده بود که از آنجا به اهواز ببرد و جشن پيروزی بگيرد. البته اين خوشبينی او چندان بی مورد هم نبود. در انزوای سياسی ايران، عراق حمايت آمريکا و انگليس را بدست آورده بود و به قول حامد الجبوری، وزير امور رياست جمهوری و امور خارجی و فرهنگ عراق در زمان حسن البکر و صدام حسين که اخيرا در مصاحبه با تلويزيون الجزيره تصريح کرده است، جورج براون، وزير امور خارجه انگلستان در زمان حزب کارگر، شاهپور بختيار و تيمسارنصيری (که اويسی صحيح است) در جلسه ای اين پيام را به صدام دادند که بهترين وقت برای حمله به ايران است. (۱۷) بی شک تلقينات بختيار، اويسی، جورج براون و ديگران، و اينکه نيروی هوايی بعد از کودتای نوژه و اعدام افسران زمين گير شده بود، صدام و اطرافيانش را به اين نتيجه رسانده بود که حمله به ايران کاری تفريحی است: «در اين جلسات همه کسانی که با صدام ملاقات می کردند تاکيد داشتند که ايران در آستانه فروپاشی است و ارتش اين کشور متلاشی شده و نيروی هوايی اين کشور به علت اعدام افسرانش زمين گير شده است. همه آنها به گونه ای صحبت می کردند که گويا عمليات نظامی در ايران صرفا تفريح است و همين مسئله صدام را به آغاز جنگ با ايران تشويق می کرد.» (۱۸)
***
۱- در مورد اينکه پايان هر حرکت انقلابی در چه نقطه ای است، بحثهای گوناگون و متفاوتی بين متخصصان تاريخ انقلابات اجتماعی وجود دارد. برای مثال در مورد انقلاب فرانسه فرانسيس فورت نشان می دهد که بعضی از متخصصان انقلاب فرانسه پايان آن را ۱۷۸۹، سرنگون کردن سلطنت بوربونها می دانند، بعضی ديگر ۱۷۹۴ يعنی زمانی که روبسپير اعدام شد را به پايان انقلاب تلقی می کنند و بعضی ديگر ۱۸۱۵، ۱۸۳۰، ۱۸۴۸، ۱۸۵۱ و ۱۸۷۰ را زمان پايان انقلاب می دانند و بعضی ديگر ۱۹۷۰ را زيرا که در اين زمان گفتمان چپ و راست در مورد عدالت و آزادی به يکديگر نزديک شد. رک؛ Francois Furet, Interpreting the French Revolution, transl. by Elborg Forster (Cambridge: Cambridge University Press, 1981), p. 3. در مورد پايان تاريخ انقلاب ايران هنوز بسيار زود است سخن گفتن از آن. ولی اگر انقلاب را در انديشه راهنما ونيز اهداف انقلاب، که همان آزادی، استقلال و اسلامی که بيانگر مردم سالاری، عدالت و استقلال باشد،درک کنيم بايد گفت که سخن گفتن از پايان انقلاب نشانه از ادامه عدم آگاهی از مکانيسم و طبيعت انقلاب است. ۲- در اين نامه که در پاريس توسط آقای خمينی نوشته شد واز طريق آقای داريوش فروهر به فرماندهان نظامی در ايران رسانده شد تلويحا قول داده بود که نظاميان در صورت همکاری با انقلابيان، که همين گونه هم شد، مجازات نخواهند شد. آقای بنی صدر کپی نامه را در اختيار نويسنده قرار دادند. ۳- ب. کيا، ارتش تاريکی، مرکز ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۷۶، ص ۱۳۱. در مورد اين منبع بايد اين نکته ذکر شود که نويسنده کتاب که با نام مستعار ذکر شده است به احتمال قريب به يقين يکی از همکاران نزديک بختيار می بوده است. در اين هم شک نيست که نويسنده برای آنکه اجازه چاپ بگيرد مجبور شده که برای راضی کردن رژيم به چاپ کتاب چند مطلب غير واقعی و باب طبع رژيم را در کتابش ذکر کند (برای نمونه کتاب به همکاری مجاهدين و بختيار اشاره می کند، در حالی که مجاهدين وبختيار رقيب يکديگر بوده و در جذب کمک های مالی –سياسی صدام رقابت می کردند نه همکاری) اين مطالب از اهميت کتاب کاسته است. به همين علت سعی در استفاده حداقل از کتاب شده ونيز در جاهايی که از کتاب استفاده شده، صحت اطلاعات در آن صريحا و يا تلويحا از طريق منابع ديگر تاييد شده است. ۴- آژانس فرانس پرس AFP آوريل ۱۹۸۰ ۵- آژانس فرانس پرس AFP ۱۹ ژوئن ۱۹۸۰ ۶- آژانس فرانس پرس AFP ۸ جولای ۱۹۸۰ ۷- آژانس فرانس پرس AFP ۹ اکتبر ۱۹۸۰ ۸- مصاحبه نويسنده با احمد سلامتيان، پاريس ۲۰ ماه می ۲۰۰۵. آقای سلامتيان مسئوليت تبليغات برای کانديداتوری بنی صدر را بر عهده داشت ونيز تا قبل از انتخاب شدن به عنوان نماينده اول اصفهان، مسئوليت مرکز سنجش افکار بر عهده ايشان بود. ۹- به اهتمام فيروزه بنی صدر؛ نامه ها به آقای خمينی و ديگران، انتشارات انقلاب اسلامی، فرانکفورت ۱۳۸۵، ص ۱۲۴ ۱۰- برای نمونه مصرف سرانه نان در اين دوران از ۶۰۰ گرم به ۴۵۰ گرم کاهش پيداکرد، چه برای اولين بار متوسط خانواده ايرانی توانست از مواد غذايی گرانتر برای تغذيه خود استفاده کند. به نقل از انقلاب اسلامی، مرداد ۱۳۸۲ انقلاب اسلامی۴-۷ July 2004 [۱۳-۱۶ مرداد ۱۳۸۲]. ۱۱- هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، موسسه فرهنگی هنری طاهر، تهران ۱۳۷۸، ص ۱۳ ۱۲- برای اطلاعات تفصيلی نگاه کنيد به کتاب ژان ايو اپرون و ژان نوئل تورنيه در باره قتل شاهپور بختيار. اين دو خبرنگار پس از يک تحقيق مستند و مشروح در کتاب خود بسياری از سياستهای بختيار و چگونگی سو قصد به او و بالاخره ماجرای کامل قتل فجيع او را در اين کتاب مفصلا گزارش داده اند؛ Enquete sur l’assassinat de Chapour Bakhtiar, Jean-Yves Chaperon and Jean-Noel Tournier, Edition n° 1 Paris 1992 ۱۳- گفتگو با سرگرد خلبان فرهاد نصيرخانی، روزنامه پرتو ايران، شماره ۳۴، ۱۹ ژانويه ۱۹۹۲ ۱۴- ب. کيا، همان، ص ۱۳۱ ۱۵- مصاحبه نويسنده با بنی صدر، ۲۱ ژوئن ۲۰۰۵ برابر با ۳۱ خرداد ۱۳۸۴- پاريس ۱۶- صحيفه نور، ج ۱۲، تهران ۱۳۷۸، ص ۲۵۲ ۱۷- تلويزيون الجزيره ۲۵ جولای ۲۰۰۸ (۵ تير ۱۳۸۷). در نشانی زير هم در دسترس است: http://uk.youtube.com/watch?v=BPKkaZ7ysD4&feature=related به احتمال قريب به يقين، منظور او نه تيمسار نصيری (که وی در روزهای اول انقلاب بدون محاکمه اعدام شد) بلکه تيمسار اويسی بوده که رهبری گروهی از نظاميان سابق را برای عمليات مسلحانه در عراق بر ضد ايران بر عهده گرفته بود. ديگر اينکه قول الجبوری تأييد شهادت آلن کلارک، وزير دفاع مارگارت تاچر است که در دادگاه ماتريکس چرچيل و در دفاع از فروش اسلحه به طرفين جنگ عراق و ايران صريحاً اعلام کرد که « ادامه جنگ ايران و عراق در نفع عظيم غرب بود». قسمتی از مصاحبه: حامد الجبوری: نعم، الحقيقة قبل بدء الحرب أيضا وقبل هذه فترة التمهيد لها وما تتحدث فيه أکثر من مرة رئيس الأرکان أمام اجتماع مجلس الوزراء أنا کنت أحضر جانبا من اللقاءات کانت تجری مع الرئيس، جورج براون وزير خارجیة سابق فی بريطانيا، شهبور بختيار کان فی باريس حينها.. أحمد منصور: رئيس وزراء إيرانی سابق. حامد الجبوری: نعم، وأعتقد جنرال إيرانی طبعا أيضا کان فی باريس فی حينها کان لاجئا فی باريس، أعتقد جنرال نصيری أو ما أتذکر أتصور ربما جنرال نصيری، إی نعم نصيری أعتقد، علی کل حال جنرال إيرانی لاجئ فی فرنسا. الأحاديث اللی سمعتها فی اللقاءات اللی أنا حضرتها شخصيا.. ۱۸- تلويزيون الجزيره ۲۵ جولای ۲۰۰۸ (۵ تير ۱۳۸۷)
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2008 news.gooya.com All rights reserved for the original source