موج سواری فرصت طلبانه با ظاهر شیک و مدرن آخوند ستیزی
:ایمیل هاو پست هایی از این گونه فراوان هستند
“دو دیدگاه ژرف از دو اندیشمند بزرگ و فرهیخته:
– آخوندها دسته ای هستند در این کشور که مفت می خورند وتنها کاری که از دست شان بر می آید ایستادگی در برابر پیشرفت است –
آن ها نه بافنده اند، نه ریسنده اند، نه سازنده اند، نه کارنده اند، نه دوزنده اند، و نه می خرند و نه می فروشند. در یک جمله هیچ کاره اند.
«احمد کسروی»
– تا زمانی كه جامعه شغل شرافتمندانه ای برای روحانيون پيدا نكند، اين گروه مفت خوار، سربار و انگل اجتماع انسان خواهد بود.
«کارل ماركس»”
یکبار از دیدگاه یک شیعه و بار دیگر به چشم یک خداپرست مخالف گروه گرایی جزوه شیعه گری اش را خواندم. بار اول خوشم نیامد و قضاوتهای غلط بسیار کردم…..ولی بار دوم هیچ چیزی علیه خدا یا حتی قرآن در آن ندیدم….جز مبارزه با خرافات .. .که غلت مرگ فجیع زود هنگام او شد…..او فقط تفاوتهای حرف زودهنگام و به هنگام و یا تفاوت “بشین و بفرما و بتمرگ” را رعایت نکرده بود و گرنه همه حرف هایش در در فرقه گرایی درست بود. بدتر از جنایت قتل او پس لرزه های دافعه همین حرفهای تندی بود که چنان فراگیر شد که حتی دوستانش در باهماد آزادگان او را نقد کرده و راه خود را از او جدا کردند. یکی دو نسل از روشنفکرانی چون جلال آل احمد و دکتر شریعتی و… تا انقلاب 57 و پس از آن هم در نقد او وحرکت عکس العملی پس از او تاثیر پذیرفتند و داستان حرکت های عکس العملی پاندولی ما “..میخی از نعل اسبی افتاد. سواری افتاد… و سرنوشت ما تغییر کرد” تکرار شد
قاتلش را با سلام و صلوات آزاد کردند که …محاکمه قاتل او حتی در دستگاه قضایی هم که برای دادرسی از اتهامی به آن میرفت منع شد.در مجلس قانون مخصوصی و بفوریت برای کسی تصویب کردند که آزادانه و سرفرازانه در میان هلهله و شادی بیرون بیاید و
…و آنروز هم آن مد بود
جایی خواندم چند تن از دوستانش جسد او را همراه با کیسه سیمانی به کوه بردند و مخفیانه دفن کردند. از ترس نبش قبر و بی احترامی های بیشتر. متاسفانه به گورستان مسلمانها هم راهش نداده بودند…و جو زهرآگینی و تف و لعنتی که پشت سرش ایجاد شده بود تعفن تاریخی بزرگی ایجاد کرد که چه بسا من و شما هم از قربانیانش هستیم …کسروی که حتی خلافی هم علیه خدا یا قرآن نگفته بود که آنهم مجازاتی ندارد …در حالی که با آن دانش و فهم و قدرت تحلیل میتوانست رهبری بسیار کارسازتر و اثر گذارتر از اینها باشد…با قدری اسیر احساسات تند شدن نتیجه کار را خودش به حریفش واگذار کرد.در واقع به تیم خودش گل زد! چرا؟
آیا ما حق داریم چنین فرقه سازی کنیم آنهم بر اساس ظواهر؟ بر اساس لباس؟
اگر آخوندها بدند. از آن بدتر بادمجان قابچین های دور و برشان هستند که هم لباس من و شما و کسروی هستنند. تعدادشان و بالطبع خطرشان هم از آخوند ها هم بیشتر است…اینها…. مکلاها را میگویم اگر دنیا را بقول قدیمی تر ها را با همان سادگی به دو قسمت معمم و مکلا! تقسیم کنیم …هم لباسی های های من و شما که حاضرند همه چیزشان را هم فدای تعصبشان کنند و جوخه های اعدام همه رژیم ها هم از همین ها تشکیل میشود. همانها که تکه پاره امان میکنند اگر حس کنند به مقدساتشان توهین شده وطبیعتا در هر جناحی و گروهی هم حضور دارند
هر گونه از جز به کل رسیدن و قضاوت بر ظواهر و لباس افراد و خوب ها و بد ها را به یک چوب راندن نمیتواند سرانجام خوشی داشته باشد
آمار نشان میدهد بیشترین جرایم در آمریکا از جنایتکاران فراری لاتین تبار یا سیاهان است ولی آیا میتوانیم همین آمار و مطلب صحیح را علیه شان میتوانید بکار گیریم؟ به کارمند جز لاتین تبار یا سیاه پوست دفترتان اگر با لحن تحقیرآمیزی اکر بگویی ممکن است شما را به دادگاه ببرد و زندگیتان را از شما بگیرد…مگر میشود هیچ گروه و اقلیتی را با این مسائل پروفایل کرد و یا حتی آزرده خاطر کرد؟
جا ندارد به این مسئله توجه کنیم که راه توبه برای همه باز است و هر کسی میتواند بازگشتی داشته باشد؟ چه کسی باید زمینه را باز نگه دارد؟
… آخوندی که علیه نان خوردن از راه دین بایستد با همان لباس موثر تر هم میتواند باشد. بیخود به ظواهر بند نکنیم که خود نشانه ای از ناآگاهی است … حرف ما باید طوری بدون تیغ و خار و لبه های تیز باشد که نه فقط طرفداران بلکه خود آنها را هم جذب کند. .. .فقط. با بهترین زبان !.. ما نمیتوانیم با زبان تنفر و کینه و قضاوت به ظواهر بیرونی افراد راجع به قشری. طبقه ای یا گروهی صحبت کنیم که ما را از هدفمان هم دورتر میکند. حتی اگر این حرفها مد باشد…مد عوض میشود. اگر همراه موج و مطابق آنچه رایج است برویم یکروز کسی اجازه محاکمه قاتل کسروی هم را نمیدهد و روزی حتی پس از پنجاه سال در جمعی یا جماعتی چنان حرفش جا میفتد که خلاف جریان شنا کردنش مشکل است و در تلاطم امواج هر دو سو بیعدالتی های فراوان و افراط و تفریط رخ خواهد داد.
در کرمان قبر درویشی را دیدم که قرنها پیش بجرم خواندن قرآن با تار جلوی مسجد با چاقوی متعصبین چاقوکش کشته شده بود…ما مردم متعصبی داریم…. چرا در این جو و فضا گروه بندی کنیم؟
چرا به جنگهای حیدری نعمتی بدست خود دامن بزنیم؟ از عصبانیت؟ یا از روی منطق و حکم عقل؟
مرحوم مارکس هم اگر زنده میبود و نتیجه هشتاد سال دین زدایی و مبارزه با مذهب حتی به ضرب فشار اردوگاههای کار اجباری در سیبری را در کلیسای پررونق کنونی روسیه می دید شاید نظرش عوض میشد و ااز گفته خود که در عمل کارا نبود دست میکشید
تغییر شیوه هاست که مشکل تر است ولی چاره اساسی در همان هاست. بجای یافتن راه حلهای ساده خود را موظف به استفاده از مسیر راههای درستی باشیم که ما را به هدف نزدیک تر کند حتی اگر دشوار تر باشند
انتشار پیش بینی صد سال پیش قلی زاده نمونه ای از اشتباهات رایج و قضاوتهای تندیی است که اگرچه برای دل خوشی یا خالی کردن خود ممکن است خوب باشد ولی نهایتا باید به فکر بود که آیا اینگونه تفکرات حذفی بخشی از راه حل است یا بخشی از مشکل در راه ایجاد جامعه پلورالیستی بومی ایرانی؟
مرحوم جعفر رائد آخرین سفیر شاه در عربستان هم در ارتباط نزدیک پس ازانقلاب با سعودی ها و به همراهی علیرضا نوری زاده در دریافت بودجه مخالفت تحت نام فعالیت فرهنگی و مسئول بسیاری از نا بسامانی های رسانه های وابسته امروزه است ولی نوشته وی در نتیجه و درس گیری از آنچه که گذشت میتواند نمونه ای جالب و زنده از اتفاقات آنروزهای ایران و روایت شاهدان زنده آن باشد
اين متن از نشريه روزگار نو دفتر پنجم (سال پنجم) خردادماه ١٣٦٥ و به همين عنوان گرفته شده است
وبنقل از
www.kasravi.info
!کسروي تبريزي، مردي كه پلنگ آرميده مذهب را بشورانيد
جعفر رائد
شورش ملتها، به طغيان رودخانه ها شباهت دارد و مانند رودخانه ها آغازشان كوچك و سرانجامشان بزرگ است
.رودخانه در آغاز سرچشمه ايست كه از زمين مي جوشد، يا جويباري كه از آب شدن برفها در قلة كوهساري به سوي دره سرازير مي شود پس در يك مسير طولاني، سرچشمه ها و جويبارهاي ديگري، از اينسوو آنسو، به آن مي پيوندند و از همة آنها يك رودخانة عظيم به وجود مي آيد. البته در آن مسير طولاني سدها و پلهاي بسياري بر آن رودخانه بسته ميشود، ولي ناگهان و بدون امكان هرگونه پيش بيني، سالي بارانهاي شديد مي بارد يا برفهاي انبوهي بر قله هاي كوهساران انباشته مي گردند و سپس آب شده، از هر گوشه و كناري، خروشان راه دره ها را در پيش مي گيرند و هر چه در برابر خود يافتند با خود مي غلتانند و در پايان، ديوانه وار به آن رودخانة عظیم ريخته، سيل بنيان كني را پديد مي آورند كه درختان كهنسال را از بيخ برمي اندازد، صخره هاي سترگ را از جا برمي كند، كاخهاي باستاني را سرنگون و آباديها و شهرها را ويران ميسازد، باغها و كشتزارها را فرامي گیرد... و عاقبت، بر مردم سيل زده است كه پس از فرونشستن خشم آن، دامن همت بالا زنند و از گل و لاي پر بركتي كه سيلاب بر زمين گذاشته است، براي كشاورزي بهره بردارند و خانه هاي نوتر و استوارتري برپا نمايند، درختان سودمندتري بكارند، سدهاي نيرومندتري بر روي رودخانه ببندند، پلهاي محكمتر و بزرگتري بکشند... و رويهمرفته، از تغيير ژرفي كه در محيط زيست آنها واقع شده، براي برخورداري از زندگاني بهتر وپربارتر و پيشرفته تر نتيجه بگيرند. اصطلاح ”انقلاب“ در زبان و ادبيات فارسي، ريشه اي به معني متداول امروزه ندارد و در زبان عربي هم آن را برای “کودتا“ به كار مي برند و اشكالي پيش نخواهد آمد اگر ما از خير اين كلمه بگذريم و به جاي آن شورش بگوئیم. شورش تاريخي ايرانيان در عصر حاضر، سرچشم هاش، شايد به چند قرن پيش برگردد و بعد در طول سالهاي سال هزاران چشمه و جويبار و نهر، به آن پيوسته اند كه در آن ميان، بدون شك، جنبش مشروطه خود نهري سرشار بوده است. اينها هر يك به نوبت خود و به اندازة توانائي خود بر گسترش و تندي و تب و تاب اين رودخانة اجتماعي افزودند تا از آن يك قدرت افسانه اي، چون آتشفشان يا زمين لرزه ساختند و آوازة آن درسرتاسر جهان پيچيد.
در فاصلة بين جنبش مشروطه و شورش تاريخي مردم ايران، از جمله كساني كه با انديشه و كردار و گفتار و با سرنوشت هيجان انگيز خود به فراهم ساختن زمينة شورش ياري كردند، دكتر تقي اراني و سيداحمد كسروي تبريزي بودند
. گو اينكه راههاي آنها از هم بكلي جدا بود.
من چون كم و بيش در جريان كار كسروي بوده ام، مي توانم در اينجا مختصري دربارة او بنويسم
. به اميد آنكه يكي از ياران دكتر تقي اراني، از نوشتن مطلبي، پيرامون زندگاني و نبرد او، براي “روزگار نو“ دريغ نكند.
اين فرزندان برومند سرزمين ما، از آن گروه بخصوصي نيستند و به تمام ملت ايران تعلق دارند
.
كسروي تبريزي
در تاريخ ميهن خودمان، كسي را مانند كسروي سراغ ندارم كه اينهمه براي خود دشمن تراشيده باشد
. او با تمام آنچه كه نادرست مي دانست، در يك آن، درافتاده بود، حتي پيراستن زبان فارسي را هم با اين كار درآميختهبود
. او سخت معتقد بود كه گمراهيهاي فكري مسبب اصلي بدبختيهاي ايرانيان بوده است و هست. مثلا انتشار پندارهاي صوفيانه را از جملة علتهاي شكست ايرانيان در برابر مغولها مي دانست و براي برانداختن تمام آن گمراهيها، يك تنه، كمر بسته بود
.
فعاليتهاي اجتماعي سياسي كسروي و دكتر اراني تقريبًا در زمان متقارني آغاز شد. هر دو در اوج قدرت رضاشاه شروع به انتشار انديشه هاي خود نمودند.
دكتر اراني مجلة ”دنيا“ را بيرون داد و كسروي ماهنامة “پيمان“ را پايه گذاشت.
در كلاس ششم ابتدائي بودم كه براي نخستين بار گفتاري را از سيداحمد كسروي تبريزي خواندم
. در حدود سال ١٣١١ بود و من به مدرسة “فیوضات“ تبريز مي رفتم و از روي علاقه اي كه به ادبيات داشتم، علاوه برمجله هاي ادبي مانند”مهر“، برخي روزنامه ها را نيز كه در آن زمان بيشتر رنگ ادبي داشتند مي خواندم. در يكي
از روزنامه هاي چاپ تبريز يك بررسي از كسروي تبریزی، در خصوص نام “آذربايجان“ برايم تازگي داشت. او ثابت كرده بود كه اصل اسم آذربايجان “آآتورپاتگان“ بوده، بعد با گذشت روزگار، به تدريج به صورت “آذربايگان“ درآمده و بالاخره ”آذربايجان“ شده است، و اينكه برخي اصل نام را ”آذرآبادگان“ مي دانند و ارتباطي ميان اين اسم و آذر به معني آتش و آتشكدة باستاني كه در اين مرز و بوم بوده است داده اند، از حدس و خيال مايه گرفته اند نه از حقيقت و تاريخ. مطبوعات تبريز بر اين همشهري دانشمند خود ارج فراوان مي گذاشتند و هنگامي كه به تبريز ميآمد، دور او را مي گرفتند و از هرگونه ستايش دريغ نمي كردند.
به يادم است كه يك بار از او خواندم كه در راه مسافرت از تهران به آذربايجان، در همدان توقف و از عارف قزويني ديدن كرده است.
او در نوشته اش، عارف قزويني را بسيار ستوده و او را شاعر آزاده اي خوانده بود كه دولت و مردم ايران، چنانكه بايد و شايد، از او قدرداني نمي كنند. روزنامه اي كه اين مقاله را چاپ كرده بود (شايد روزنامة سهند بود.). ابراز تأسف كرده بود كه تاكنون آنهمه در انجام وظيفة ارج شناسي نسبت به عارف قزويني كوتاهي نشان داده است و تعهد كرده بود كه از آن تاريخ به بعد روزنامه را بطور منظم براي او بفرستد. سه سال بعد كه من شاگرد كلاس سوم متوسطه در دبيرستان فردوسي تبريز بودم، پدر و مادرم عازم كربلا شدند و مرا هم با خود به كربلا بردند و پس از چند ماهي، از آنجا راهي كويت شديم و همچون همانند شيخ سعدي
: ”همه قبيلة من عالمان دين بودند“ من نيز، خواه ناخواه، به اين راه افتادم.
كسروي كه يك پژوهشگر دقيق در زمينه هاي تاريخي شناخته شده بود، در سال ١٣١٢ گام جديدي برداشت و آن، انتشار ماهنامة ”پيمان“ بود. ”پيمان“ از اسلام راستين پشتيباني مي كرد و در زمان رضاشاه، گام دليرانه اي بشمار مي رفت
از اينرو در انجمنهاي مذهبي جائي براي خود باز كرد و عموي من كه در تبريز و ”اسكو“ محراب و منبر داشت، از”پیمان” خوشنود بود و چند شماره اي از آن را براي من به كويت فرستاد. سپس خود آن را مشترك شدم، كه بطور مستقيم برايم مي آمد
“پيمان“، گذشته از دعوت به اسلام راستين، به مبالغه گويي شاعران خرده مي گرفت و خود شعرهاي بسياري كه ساده و آموزنده بودند، چاپ ميكرد. همچنینبه برخي باورهاي مردم مانند پايبند بودن به ”بدشگوني“ و “خوش شگوني“ كه با دانش نميساخت، مي تاخت. بدينگونه “پیمان“ در ميان مردم ديندار و پيشوايانشان به صورت نمونة پسنديدة يك مجلة اسلامي اصلاح طلب جلوه كرده بود.“پیمان“ كار ديگري هم مي كرد و آن چاپ ”تاريخ هيجده سالة اذربايجان“، به قلم خود كسروي، بود كه چند صفحه از آخر هر شمارة مجله، ويژة اين كار بود. “شبیه به كاري كه امروز ”روزگار نو دربارة قصه پر غصة من و ايران من“اسمعيل پوروالي مي كند در ضمن “پیمان“ با روش معتدلي هوادار پيراستن زبان فارسي بود. بطور مثال ميگفت كلمة”منزل“ را نبايد به كار برد و به جاي آن از واژه های ”خانه“ و ”سراي“ كه از ديرباز ميان ايرانيان شناخته شده و در ادبياتشان آمده و خيلي خوش آهنگ و روان هستند، بايد استفاده كرد. خود كسروي هم در نوشته هايش از اين حد فراترنمي رفت و سبك شيرين مفهومي داشت كه علاقمندان بسياري پيدا كرد
. همان سبكي كه در نوشتن ”تاريخ هيجده سالة آذربايجان به كار رفته است.
كسروي در آغاز تلاشهاي اجتماعي اش، به يك مصلح اسلامي شباهت داشت، دنبالة همان راه سيدجمال الديناسدآبادي
. از اين جهت جاي تعجب نيست كه ترجمة عربي كتاب ”آئين“ او به نام ”الطريقه“ به همت ”طلعت حرب باشا بنيانگذار”بانك مصر“. منتشر شد.
اين كتاب در انتقاد از ”اروپاگري“ يا به تعبير ديگر ”غرب زدگي“ بود.
پس از اشغال ايران در جنگ جهاني دوم، يعني پس از شهريور ١٣٢٠ ، كسروي به راه ديگري افتاد و درزمينه هايي كه بدانها اشاره رفت و نيز در چند زمينة ديگر، روش تند و گاهي پرخاشگرانه اي را در پيش گرفت
او بيگمان وجود گمراهيها را سبب شكست و سرشكستگي ايران در جريان جنگ جهاني دوم ميدانست و از اينرو برشدت پيكارافزود.
پيوند دورادور من هم با كسروي روز بروز استوارتر شد، تا جائي كه من هم از محراب و منبر و هزاران مريد، و از يك پايگاه مذهبي و اجتماعي يكصد و پنجاه ساله و از زندگاني پر نعمت و عزت و جاه گذشتم و محنت آغاز زندگي نويني را از صفر، با داشتن زن و فرزند، به جان خريدم. کسروي در آغاز يكي از كتابهايش به نام “خدا با ماست“، عكس مرا چاپ كرد و پيوستن مرا به خود يكي از نشانه هاي پيروزي راهش دانست. يكي از گرفتاريهاي بزرگ مردم ما، و چه بسا بزرگترين گرفتاريشان، اينست كه به رهبري محدود يا مهارشده خو نگرفته اند. درهرميداني از ميدانهاي فعاليت سياسي، اجتماعي، مذهبي و عرفاني خيلي زود تمام نقشها به عهدة يك فرد گذاشته مي شود و همة سرنخها در مشتش قرار مي گيرد و جز خود و چند تن پيرامونيان گوش به فرمان خود، كسي را نمي بيند. چنين حالت، دانشمندترين، خردمندترين، هوشمندترين، پاكترين و نيكترين شخصيتها را شيفتة خودخواهي، خودبيني، خيالبافي و بلندپروازيهاي كودكانه و نقشه هاي ابلهانه مي كند، و اوچنان چهاراسبه در اين فراخناي گمراهي مي تازد تا ناگزير خود را و ديگران را به نابودي ميكشاند و به جائي مي رسد كه ديگر راه برگشت نداشته باشد و كار خودش و جمع انبوهي يكسره گردد.هم اكنون چه در داخل ايران و چه در ميان رهبريهاي گروهها و سازمانهاي مخالف در خارج، مصداق اين حقيقت را مي يابيم و تاوان همة اينها را خود ما ايرانيان ميدهيم، براي اينكه عادت نكرده ايم مانند بسياري از مردم جهان، از رهبران خود حساب و كتاب بخواهيم و در هر فاصلة زماني كار رهبري را به رأي گيري بگذاريم و اين سنت رهبري و پيشوائي جاويداني را كه در طول تاريخ برايمان خيلي گران تمام شده و يك نوع بت تراشي و بت پرستي است، رها كنيم. تاريخ ما داستانهاي دردناكي را در اين مقوله حكايت مي كند كه پرداختن به آنها بيرون از بحث ماست . خيلی زود كساني در تاريخ ما مظهر خدا و نظركردة خدا و فرستادة خدا و پيشوا و صاحب كرامت و معجزه شدند و اين امتياز، شامل مرده هايشان نيز گرديد و قبرهاشان مصدر خير و بركت و نور و عافيت شد. افسوس و هزاران افسوس كه كسروي تبريزي هم دچار چنين سرنوشت شومي شد و شخصي بدان بزرگواري كه از افتخارات ميهن ما بشمار مي رود، ديري نگذشت كه باورش شد فرستادة خداست.
در پاسخ مخالفينش كه مي گفتند ادعاي پيامبري مي كند، مي نوشت: ما ادعا نمي كنيم. يعني كارش را مي كنيم… ولي كلمة “پيامبر“ را مناسب زمان نمي دانست و به جاي آن عنوان ”راهنما“ را برگزيد. بريدن از واقعيت محسوس و ملموس، موجب شد كه كسروي خود را توانا به ايجاد يك دگرگوني همه جانبة فكري، اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي ژرفي در ايران بداند و در چند ميدان بسيار مهم كه هر يك به كوشش خستگي ناپذير گروههاي متعدد پژوهنده نياز داشت، خود به تنهائي جلو رفت و تند رفت و دور رفت. ... از جمله در زمينة پيراستن زبان فارسي و پايه گذاري يك سازمان نوين فكري و اجتماعي چنان از واقعيت فاصله گرفت كه در هر دو مورد نامفهوم شد و نمونة آن كتاب “ورجاوند بنیاد” است. كسروي معتقد بود كه براي تكان دادن مردم بايد تند نوشت و شديد تاخت و مثال مي آورد، كسي كه جائي را آتش مي زند، اگر با ملايمت بخواهي از آن كار خطرناك بازش داري، نتيجه نمي گيري، بايد بر سر او فرياد برآورد، چون تندر غريد و نهيب زد تا از ان كار زشت خانمانسوزش دست بردارد. اين كار كسروي تبريزي، محيط ساكت مذهبي را به هيجان آورد و استخر راكد اجتماع ايران را متلاطم ساخت و در اثر سنگهائي كه به ميانش پرتاب مي كرد، موجهائي برانگيخت، موجهاي كوه پيكر سهمناك! و بالاخره فتواي قتلش صادر شد و هيئت حاكمه چشم بر هم گذاشت كه اجرا گردد
. و پس از اينكه كسروي و يكي از يارانش به نام “حدادپور“ در كاخ دادگستري و در برابر بازپرس از پا درآمدند، باز هم هيئت حاكمه از تعقيب جدي پرونده خودداري كرد
. ولي خشونت مذهبي خيلي زود به خشونت سياسي تبديل گشت و به زندگاني هژير و رزم آرا پايان داد و به حسين علاء، به جرم پيوستن به پيمان بغداد، سوءقصد گرديد ولي زخمي شد و زنده ماند. بعدها هم منصور همان سرنوشت رزم آرا را پيدا كرد
عكس العملي كه پندار و گفتار كسروي با آن روبرو شد، اجتماع ما را چنانكه هست نشان ميدهد، همان اجتماعي كه منصور حلاج را به دارميكشيد و همفكران ناصرخسرو را در روز روشن و در وسط بازار قطعه قطعه مي كرد و سهروردي را به قتل مي رساند.
دهها هزارنفر را در دورة قاجاريه، به خاطر شيعي گري .بابي گري و قبل از آن هم، در زمان صفويه، به گناه سني گري و صوفي گري و در زمان ساسانيان هم، به دستاويز مانوي گري و مزدكي بودن، تار و مار ميساخت.
ميراث كسروي
شخصيت كسروي جنبه هاي گوناگوني داشت
. او وكيل دادگستري بود و فقه اسلامي و قانونهاي مدني كشور را بخوبي مي دانست و يكي از كتابهايي كه نوشته ای دربارة آسان ساختن آئين دادگستري است كه محتواي پيشنهادهايي راجع به ساده كردن مراجعه ها و بازرسيها و بازپرسيها و دادگاههاي قضائي است. زبانهاي انگليسي و عربي را چنان ميدانست كه از اولي كتاب ترجمه كرده بود و به دومي هم كتاب نوشته بود و خودش كتاب ”شيعي گري“ اش را به عربي درآورد. گرچه سبك نوشتن و نيز برخي جملات و كلمات كتاب خالي از ايراد نبود ولي براي كسي كه عربي را در ايران آموخته و در يك كشور عربي نمي زيسته و با زبان عربي چندان سر و كاري نداشته است، نبوغي به شمار مي رود. او استعداد شگفتي براي فراگرفتن زبان در مدت كوتاه داشت
. زبان اسپرانتو را در چند روز، خود بخود آموخت. گويا زبان ارمني و برخي نيمه زبانهاي ايراني را مي دانست
. تركي آذربايجاني هم زبان مادريش بود و در زبان فارسي و برخي زبانهاي باستاني سرزمين ما بسيار كار كرده بود
تاريخ شناس و تاريخ نويس بود و كتابهای “تاریخ هيجده سالة آذربايجان“ و ”تاريخ مشروطة ايران“ و “مشعشيان“ و ”تاريخ پانصدسالة خوزستان“ از تأليفات ارزندة عصر ما شمرده مي شوند. تاريخ پيدايش “آمريكا“ي او هم قابل مطالعه است.
تحقيقات تاريخي اش مانند ” شهریاران گمنام“ و ”صفويه سيد نبوده اند“ و ”نامهاي شهرها و ديه ها“ و “تاريخچة شير و خورشيد ايران“، مورد مراجعة شرق شناسان و پژوهشگران ميباشد. كسروي شيفته و دلباختة زبان فارسي بود و آن را شايستة يك زبان جهاني شدن مي دانست
. در زمينة زنده كردن بسياري از پايه هاي دستوري زبان فارسي و گسترش به كار گرفتن واژه ها، كارهاي پرارجي انجام داده است. كسروي يك مشروطه خواه دوآتشه بود و در نوشته هايش كوشيد كه نقش توده هاي سادة مردم را درپيشرفت مشروطه روشن سازد و به خوبي از عهدة اين مهم برآمده است. كسروي، با دليري كم نظيري، خيانتهاي هيئت حاكمه را فاش ميساخت ونام ” کمپاني خيانت“ را بر آنهامي گذاشت . گفته مي شود كه كتاب ”دادگاه“ او در اين باره، در فراهم ساختن مقدمات اعدامش بي تأثير نبوده است.
كسروي، كجرويهاي دسته هاي سياسي را، چه راست و چه چپ، با موشكافي دقيق تشريح ميكرد، كتابهاي “سرنوشت ايران چه خواهد شد“ و ”امروز چاره چيست“ كه مخصوصًا كسروي آنها را به سبك ساده تري نوشته است، خيلي از تاريكيها را در فعاليتهاي سياسي و حزبي كشورمان روشن نموده است.
کسروي عاشق بيقرار ايران بود و هر تلاشي كه مي كرد براي ايران بود از روي قصد و عمد و با ديدة باز،
جانش را در راه ايران و ايرانيان باخت. او كه سيد بود، خود را ”مصطفوي“ يا ”علوي“ يا ”حسني“ يا ”حسيني“ يا “رضوي“ يا ”موسوي“ نخواند، بلكه ”كسروي“ ناميد و به كسري ”خسرو“ منتسب شد. همة اينهايي كه برشمرديم، كارهاي بزگ و پرارزشي است كه بجاست دنبال شود و آباداني و پيشرفت ايران و رستگاري و سربلندي ايرانيان را بار آورد
كسروي، گذشته از آنچه كه گفته شد، انبوهي از معتقدات مردم را، كه گمراهي مي دانست، آماج تيرهاي حمله هاي شديد و بي امان خود گردانيد. شیعي گري، بهائي گري و صوفي گري جولانگاهش شد. نه تنها بر ضد آنها كتاب و مقاله نوشت، بلكه جشن كتابسوزان راه انداخت كه در آن جشن، علاوه بر ديوانهاي حافظ و سعدي وايرج ميرزا و قاآني و ديگران، كتابهايي چون “مفاتیح الجنان“ هم طعمة آتش ميشد. كسروي بر ضد تمام جبهه ها آتش گشود، آتش سنگين. از آخوندها گرفته تا شاعران، همه دشمنش شدند
در اين ميان تا جائي كه ميدانم تنها روزنامه ایران ما به سردبيري اسمعيل پوروالي، براي چاپ دفاعهايي ازكسروي آغوش خود را باز كرد. همانطوري كه امروز ”روزگار نو“ باز هم به سردبيري اسمعيل پوروالي، دردفاع از نويسندة بزرگ عصر ما سيد محمد علي جمالزاده پيشقدم گرديد .در واقع، آنچه كسروي دربارة شيعيگري و بهائيگري و صوفي گري نوشته چندان تازگي نداشت ولی براي ايرانيان تكان دهنده بود، ليكن مانند آن و بيش از آن، به زبانهاي ديگر از جمله عربي كتابهاي متعدد انتشار يافته است. مو ضوعهایی که ارتباط مستقیم با ایمان مردم دارد و نزد آنها از مقدسات بشمار میرود نباید به طور جداگانه از معتقدان به آنها بررسي شود.. اين موضوعها مانند مسئله هاي رياضي يا علمي يا فلسفي، حالت ”تجريدي“ ندارد كه بتوان آنها را در نفس موضوع و بدون هيچگونه ملاحظه مورد بحث قرار داد. مردمي كه پايبند آن ” مقدسات“ هستند، چه زياد يا كم، براي خود احترامي دارند و توهين به آن مقدسات، اهانت به هوادارن آنها تلقي مي شود. هراندازه كساني اينگونه مقدسات را باطل بدانند نبايد آنها را بدون ارتباط با معتقدان مطرح كنند، زيرا اگر كردند، چه بسا نتيجة معكوس بگيرند.
ما اگر تاريخ آغاز اسلام را در نظر بگيريم، مي بينيم كه چگونه پيامبر اسلام، در پيش بردن رسالت خود، گام به گام به جلو آمد و موفقترين پيامبر در تاريخ شد
سرنوشت باهماد آزادگان
من با كسروي نامه نويسي داشتم ولي هرگز او را نديدم
درهشتم ارديبهشت ماه ١٣٢٤ به كسروي حمله شد و او گرچه جان به سلامت برد ولي زخمي شد و مدتي در بيمارستان بستري گرديد تا اينكه در بيستم اسفندماه ١٣٢٤ در آخرين جلسة بازپرسي در كاخ دادگستري و همانطوري كه گذشت، در جلوي چشم بازپرس، با حدادپور، كشته شدند.
.من در آخرین روزهای فروردين ١٣٢٥ به تهران آمدم. ”باهماد آزادگان“ يعني (جمعيت آزادگان)، كه با دست كسروي و ياران نزديكش بنياد گذاشته شده بود، يك تشكيلات شورائي به نام “سگالاد” داشت كه شبيه به مجلس شورا“ بود و يك تشكيلات اجرائي به نام ”كراد“ داشت كه در حكم هيئت دولت يا در واقع كميتة اجرائي به حساب مي آمد
. من به رهبري “سگالاد“ يعني به رياست شوراي جمعيت برگزيده شدم.
مردان پخته اي چون محمد حسن شيشه گر“، ”اسمعيل واعظ پور“، ”سيدمحمدعلي امام“ و جوانان تحصيلكرده و فهميده و پرشوري چون ”محمدعلي جزائري“، ”احسان الله آزادي“، ”حسين يزدانيان“ و ديگران در ”باهماد آزادگان” بودند كه به ملاحظاتي نام كساني را در اينجا نمي برم… اينها گرچه كسروي را ”راهنما“ مي ناميدند، اما هيچكدام او را مرد مقدس و فرستادة خدا نمي انگاشتند و به انگيزة ميهن پرستي و خدمت به هم ميهنان و نبرد با کجرويها و گمراهيها به او گرويده بودند
پس از كسروي “باهماد آزادگان“ دچار دوراهي گرديد. برخي پافشاري ميكردند كه هيچگونه تغييري درراه و روش داده نشود و كساني، از جمله اين نويسنده، بر آن بودند كه بايد مقتضيات گوناگون را در نظر گرفت،
حتي سبك نويسندگي را با حفظ پایه هاي اصلي، متناسب با جريانهاي روز كرد. در آن زمان، در ميان دسته هاي گوناگون سياسي كشور، چون“باهماد آ زادگان“ به هيچ قدرت سياسی داخلي يا خارجي اتكاء نداشت، از هر سو چوب مي خورد و در آن ميان گروههاي چپ رفتارشان بهتر و نسبت به آن احساس نزديكي بيشتري در خود مي كردند
. به يادم هست كه ”مريم فيروز“ به نمايندگي از حزب توده با من ملاقات كرد و پيشنهاد “ائتلاف“ نمود. البته ”باهماد آزادگان“ نخواست و نميتوانست چنين پيشنهادي را بپذيرد. زيرا يقين داشت كه اگر به “ائتلاف“ تن دردهد، در حزب توده ذوب خواهد شد و همان بلائي كه بر سر حزب ايران آمد، بر سرش خواهد آمد.”
باهماد آزادگان“ كه يك سازمان تهيدست و كم تجربه و نوبنيادي بود با مشكلات بيشماري روبرو شد و با آنها دست و پنجه نرم مي كرد، تا اينكه حكومت نظامي تیمور بختيار“ آن را از فعاليت بازداشت و چون يك حزب زيرزميني نبود، همان جنبة فرهنگي اش ادامه يافت و كساني چون ”حسين يزدانيان“ که چند سال پيش درگذشت همت شايسته اي در اين راه از خود نشان داد
…
امروز هم بيشتر نوشته هاي كسروي تبريزي، پي در پي در داخل و خارج از كشور تجديد چاپ ميشوند و بويژه تاريخ مشروطة ايران او كه به ندرت قفسه هاي يك كتابفروشي از آن خاليست
نزديك به دو سال، پس از كشته شدن كسروي، اين نويسنده كتابي به عنوان “چه كرده اند و چه بايد بكنيم؟“ به زبان متداول مطبوعات نوشت كه چكيدة انديشه هاي اجتماعي و سياسی ”باهماد آزادگان“ را در برداشت. يكصد و چند صفحه بود. این كتاب كه از سوي ”باهماد آزادگان“ در بهمن ماه ١٣٢٦ انتشار يافت، خالي از ايراد نيست و قسمت عمد هاي از مطلبهايش به درد امروز نمي خورد، ليكن در سرتاسر آن كتاب بر لزوم دنبال كردن راه مشروطه خواهان و استوار ساختن پايه هاي رژيم مشروطه تأكيد و نتيجه گيري شده بود كه اگر اين كار به خوبي انجام نگيرد، باز ايران به دامان ديكتاتوري خواهد افتاد … و چنانكه ميدانيم، عاقبت اين نگراني تحقق يافت و ميهن ما از نو گرفتار استبداد شد
.
درباره كسروي كتابي به نام ”سيري در انديشة سياسي كسروي“ به قلم حجت الاسلام اصيل نگارش يافته که منصفانه است. خلاصه نسبتًا جامعي از اندیشه هاي كسروي در ١٧٠ صفحه ارائه و خدمت فرهنگي ارزنده اي انجام داده است كه در پايان اين گفتار عبارتهاي زير از آن كتاب نقل ميشود
در سالهاي آخر زندگي، در مظان تهمتهائي واقع شد و تحريكاتي عليه او صورت گرفت. در هشتم ارديبهشت ماه ١٣٢٤ مورد حملة متعصبين قرار گرفت و مجروح شد، لكن از اين مهلكه جان به در برد
. سرانجام به محاكمه اش كشاندند و وزارت فرهنگ او را به انتشار كتب خلاف شرع و اخلاق متهم و عليه وي اعلام جرم كرده بود. وي دربارة اين محاكمه چنين می نویسد
خدا را سپاس كه پس از ٥٨ سال زندگاني، يك بار راهم به شعبة بازپرسي افتاده و آن هم گناهم كتاب نوشتن و با خرافات جنگيدن است. اين پرونده مرا به راهي مي اندازد كه اگر تا پايان پيش رود، مرا هم پايه سقراط و مسيح خواهد گردانيد. سقراط و مسيح هم به همين گناه محكوم گرديدند“.
اما اين محاكمه تا پايان پيش نرفت و در آخرین جلسه بازپرسی در روز بيستم اسفند ١٣٢٤ كسروي و يكي از يارانش، در جلوي چشم بازپرس، به دست متعصبيني كه از انتقادات او به مذهب به خشم آمده بودند، كشته شدند… و بدينسان دفتر زندگاني مردي كه سراسر حادثه و مبارزه و تحقيق و تتبع بود، بسته شد
آزموده را آزمون خطاست
احمد رائد بقول خود یکی از شیفتگان (البته هرگز ملاقات نکرده) احمد کسروی که تنها دو سال پس از قتل وی به ریاست شورای مرکزی باهماد آزادگان رسیده و تقریبا همه دیدگاه های وی را مورد باز بینی و نقد قرار داده و سیاست باهماد آزادگان را “منطبق بر نیازهای روز” کرده که چندی بعد احمد رائد در ویدیوی پنج دقیقه ای بالا از آن متولد شده است
باز پس از تکمیل این دایره ثابت شد که راههای غلط به نتیجه درست نخواهند رسید.
هنگامی که از آخوند صحبت میکنیم قضاوت جمعی میکنیم. یاد کردن و کلی گویی از هر صنفی از جمله آخوند هم قضاوتی جمعی و در نتیجه مجازاتی جمعی بر اساس ظاهر افراد است. قشری گری و ظاهر بینی نتایج ناگواری پدید می آورد که با پلورالیسم .تقکر جمعی و یا حکومت جمعی و دمکراتیک در تضاد است . جنایت طلبه همدانی توسط شاخ اینستاگرمی همدان از نتایج همین گونه کوته فکری های کینه توزانه است. به وضع زندگی قاتل و مقتول توجه فرمایید. عمق قاجعه در آنجاست که طلبه همدانی تنها پس از پرسیدن نام وی کشته شده و هیچگونه عکسی هم از خامنه ای در خانه مقتول وجود ندارد